جين جين


Sunday, June 30, 2002

يک دنيا هيجان و شادي...



غم و اندوه...



به قول نويد، «و اين نيز بگذرد...»



... پس نوش جان!

٭
........................................................................................

جين جين فمينيست ميشود!

صبا تو وبلاگش در مورد کنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان (CEDAW) نوشته بود، وقتي ميخوندم سوالات زيادي برام پيش اومد: چرا انقدر دير يعني تازه ۲۰ سال پيش بايد اين کنواکسيون تصويب بشه؟ اصلا چرا لازمه که يه همچين کنواکسيوني تصويب بشه؟ چرا نبايد اين مساله خيلي بديهي جزو فرهنگ و قوانين ممالک مختلف پذيرفته شده باشه؟ اصلا چرا وقتي به تاريخ بشر بر ميگرديم همواره اين تبعيض وجود داشته؟ چرا الان هنوزم واسه خيليها حتي خانمها اين تبعيض قابل پذيرشه؟ چرا هنوز هم تو خيلي کشورها که اتفاقا بسيار هم ادعاي مساوات بين زن و مرد دارند مثل آمريکا حضور خانمها در عرصه هاي مختلف علمي، اجتماعي، سياسي و غيره انقدر در مقايسه با آقايون کمرنگه؟ و کلي سوال ديگه شبيه همين ها.

نميدونم اين چقدر درسته، ولي خب فکر کنم اينکه چرا اين تبعيض از ابتدا وجود داشته بايد برگرده به قويتر بودن مردها از لحاظ جسماني و برقرار بودن قانون جنگل در ابتداي تاريخ بشر. بالطبع کم کم که ملت متمدن تر شدن و خطر مقاومت از سوي جمعيت نسوان ميرفت، مردها براي حفظ اين موقعيت سعي کردن اين مساله رو در قالب فرهنگ، دين، عرف و قوانين جامعه به ملت بخورونن به طوري که ديگه حتي خود خانمها هم باورشون شده بود و اگه کسي اعتراض ميکرد او رو شايسته مجازات ميدونستن. هم اکنون هم حتي در جوامعي که عضو کنواکسيون هستند، با اينکه يه همچين تبعيضهايي در قوانين به صراحت جرم محسوب ميشه هنوز هم ميبينيم ظاهرا قانوني، ولي به طور مخفيانه تبعيض وجود داره و همش هم به خاطر يه مشت دلار بيشتر!

من اينجا نميخوام به تمام سوالات بالا جواب بدم و راستش چيزي که باعث شد اين مطلب رو بنويسم جواب به استدلالي بود که اهل دين براي توجيه عقلي اين تبعيض در قوانين مختلف اجتماعي اسلام ميارن. حرفي که ميزنن اينه که «اين مساله تبعيض نيست بلکه دو جواب مختلف به دو نياز متفاوته!» و لب کلوم اينکه چون خانمها با آقايون از نظر روحي و جسماني فرق ميکنند پس قوانين هم بايد مطابق باشد با اين تفاوت.

اولين اعتراضي که ميشه کرد اينه که اين تقاوتها رو نميشه عموميت داد؛ چه بسيار خانمهايي که از لحاظ جسمي و روحي از آقايون قويترن و چه بسيار آقايوني که از اين لحاظ از خانمها ضعيفترن! محروم کردن خانمها از قضاوت چه معني ميتونه داشته باشه وقتي فقط بر پايه اينه که خانمها همشون دلرحمند و به هيچ وجه هم قدرت کنترلش رو ندارند! چرا اين پيش فرضهاي احمقانه بايد ملاک باشه بدون اينکه حتي يه بار به اونها فرصت داده بشه که خودشون رو نشون بدن؟ بگذريم كه مقدار زيادي از اين تفاوتها كه ادعا ميشه، تهمتي بيش نيست!

مسئله دوم اينکه، مطمئنا کسي منکر اين تفاوتها مخصوصا از نوع جسماني اون نيست ولي سوال اينه که چرا اين به اصطلاح تطابق قوانين با تفاوتها به جاي اينکه در راستاي احترام به اين تقاوتها و درکشون باشه در جهت حذف و سرکوب اونهاست!؟ اين مثل اين ميمونه که يه آدم چپ دست رو از امتحان محروم کنن چون تمام صندليها واسه راست دستها پيش بيني شده! به جاي اينکه به اين تقاوت که خود شخص هم مقصرش نبوده احترام بگذارن و سعي کنن هنگام امتحان پيش بيني صندلي چپ دستها رو هم بکنن. نمونه اش مساله حجابه که زياد هم روش بحث شده و فکر نميکنم ديگه نيازي به باز کردنش باشه.

و دست آخر اينکه بابا خانمها نخواستن شما لطف کنين و براشون قوانين رو تطبيق بدين! کافيه قوانين اجتماعي براي زن و مرد يکسان باشه، فوقش اينه که مجبورن بعضي وقتها تلاش بيشتري بکنند که اين بالطبع باعث رشد آنهاست و اين حداقل باعث ميشه که ديگه همواره احساس نکن که مورد ظلم قرار گرفتن و به جاي اينکه انرژي شون رو در راستاي گرفتن حقشون تلف کنند، در جهت پيشرفت خودشون و جامعه معطوف مي کنند.


پ.ن. باز هم ميگم اينها صرفا واسه تشويش اذهان عموميه و گرنه عمرا کسي با اين بلغورات قانع بشه!


٭
........................................................................................

Friday, June 28, 2002

● يه سر بريم رو ايوون:

ها ها ها!... خداست!

«فلش نقاب»، از پرسپوليس که جدا مطالبش رو دوست دارم، مثلا اين.

دو تا خبر:۱، ۲؛ هردو در بالاترين حد خنده و گريه!

اينم (مطلب امروز، ۳ صبح!) گرچه به من چه، ولي خب جالب بود.


٭
........................................................................................

بحث دين ۱۲

اول بحث اينجاست.

جواب نامه:

«سلام دوست من، شايد يه باره ديگه بد باشه بگم که شما قراره وحود خدا را ثابت کنيد نه اينکه مانند آنچه خودم هم به آن اشاره کردم صرفا آنرا به عنوان يکي از چندين تئوري پيشنهادي براي آنچه در پشت نظم ثابت در جهان است معرفي کنيد. يا حداقل راهي پيشنهاد کنيد که بتوان آنرا آزمود و بر ديگر نظريات برتري داد، چرا که اگر چنين است من خودم هم به عنوان يک نظريه با احتمال مساوي در مقابل ديگر نظريات با آن مشکلي ندارم!

۱- اگر اينطوري بخواهيد استدلال کنيد که اصلا کل فيزيک ميره زير سوال! فيزيک يک علم تجربيه و همونطورکه تو بحثهاي قبلم گفتم قابل اثبات نيست بلکه قابل آزمايش است و تا جاييکه با آزمايش بخواند قابل قبول است و همينکه در جايي به مشکل برخورد بايد دنبال نظريه کاملتري براي جايگزين کردن آن بود. در مورد اين نظريه انفجار بزرگ هم مانند ساير بخشهاي فيزيک بحث اثبات تئوري مطرح نيست بلکه تا آنجا که اين نظريه تا به حال به زيبايي و دقت خوب و بالاتر از هر نظريه ديگري با تجربه موافق بوده قابل قبول ما هم هست، پس حتي با احتمال به اينکه در آينده اين نظريه با نظريه کاملتري جايگزين شود فعلن به عنوان بهترين نظريه به خوبي کار ميکند و ما ناچار به استقاده از آنيم.

۲- گر چه اين حقانيت نظريه را ثابت نميکند ولي اکثريت قريب به اتفاق فيزيکدانان فعلا نظريه انفجار بزرگ را جامعترين نظريه براي پيدايش جهان ميدانند. تئوريهاي ديگري که براي اين پيدايش جهان وجود دارند يک راه بيشتر ندارند و آنم اينست که دنيا از ازل وجود داشته و هيچ شروعي براي آن وجود ندارد. خب در اين صورت که اثبات وجود خدا سخت تر هم خواهد بود چرا که ديگر نيازي به خالق جهان نيست چرا که هميشه وجود داشته است!

۳- من منظور شما رو از «ابزار و وسايل» نميفهمم. ببينيد نظريه انفجار بزرگ ميگويد که جهان در ابتدا يک نقطه با چگالي انرژي بي نهايت (دماي بينهايت) بوده است. فيزيک هنوز قادر نيست در مورد خود اين حالت اوليه تا زماني حدودا مساوي ۱۰ به توان منهاي ۴۳ ثانيه بعد آن صحبت بکند و هنوز کامل نيست ولي بعد از آنرا توضيح ميدهد و پيدايش ذرات بنيادي و ماده رو براحتي با توجه به قوانين فيزيک توجيح ميکند به طوري که بعد از آن لحظه ميدانيم در هر مرحله از عمر دنيا چه اتفاقاتي ميفتد و چه ذراتي به وجود مي آيند. حالا اگر جواب شما اين نبود لطفا سوال خودتون و منظورتون رو از «ابزار و وسايل» رو بهتر توضيح بدين، ممنون.

۴- ببينيد من آن حرف را زدم که بگويم انسان نيز با وجود پيچيدگي به عنوان بخشي از اين نظم جهان همچنان تابع همين قوانين ثابت است، حال اينکه ما نميتوانيم تصور کنيم که نظم موجود در انسان هم چيزي جز اين قوانين ثابت و خشک نيست مشکل از دانش ما ميتواند باشد که در آينده اميد به حل آن داريم. اين حرف فقط به ما اين را ميگويد که تمام جهان اعم از موجودات پيچيده اي چون انسانها همه بر مبناي يک سري قوانين بنيادي قابل توجيه هستند. حال اينکه خالق اين قوانين کيست يا اصلا خالق براي قوانين لزومي دارد و آيا وجود آن قابل اثبات است قرار بود بحث اکنون ما باشد! آن مثال مهمان و خانه که زديد هم از آنجايي که انسان يعني سازنده آن بر اساس قوانين بنيادي جهان رفتار ميکند قابل توجيه است، و ميتوان گقت که نظم خانه و غذاهاي آن هم نتيجه اي است از يک فرايند بسيار پيجيده و آشوبناک ولي باز هم در چهار چوب اين قوانين خشک. همواره ممکن است نظم عجيبي در نتيجه فرايندهاي پيچيده و حتي ساده ايجاد شود به عنوان مثال نظم و زيبايي خيره کننده بلور هاي برف ولي دليلي بر وجود شعوري غير از قوانين بنيادي در پيدايش آن نيست.

۵- راستش اين عقيده شخصي من نبود که بخوام ازش دفاع کنم و فقط ميتونم اينو بگم که انسان خود جزئي از اين شعور حاکم است و نبايد آنرا جدا کرد. در اين ديدگاه فرض بر اين است که انسان با شعور خود ميتواند بر محيط اطراف خود و در نتيجه کل دنيا تاثير بگذارد و بالعکس، اين يعني دنيا خود براي خود تصميم ميگيرد (توجه کنيد انسان خود جزئي از آنست!) البته من اين ديدگاه رو به عنوان مثال در مقابل نظريه وجود خداوند ذکر کردم ولي بايد گفت که نظريات در اين مورد کم نيست يکيش ميتواند خدايي باشد که دنيا و قوانين ثابتش را خلق کرده و سپس خود از بين ميرود (يا مثلا دنيا را از وجود خود ميسازد پس ديگر نيست) حال سوال اينجاست نظريه خداي ناميرا چه برتري بر اين نظريه دارد؟ دقت کنيد نظريات مختلفي ميتوان نامبرد که جايگزين خوبي براي نظريه خداي ابدي باشند.

۶- اولا اينکه اين حرف شما هيچ چيزي را ثابت نميکند چرا که خب اگر کسي ايمان به خدا داشته باشد هيچ لزومي ندارد آن ايمان مبناي عقلي داشته باشد ختي اگر طرف دانشمند بزرگي باشد، و اين دقيقا همان چيزي است که من ميخواستم بگويم يعني دين کاملا احساسي است نه عقلي. در ضمن من نميدانم شما اين آمار خود را از کجا آورديد چرا که در حال حاضر فکر نميکنم اصلا حرف شما درست باشد (اين را با توجه به اين قضيه ميگم که الان خودم تو اين محيط دارم درس ميخونم) اکنون فيزيکدانها به هيچ وجه خود را درگير اين مسائل نميکنند زيرا حتي اگر معتقد به خدا باشند ميدانند که هيچ استدلالي براي اينکار ندارند و اين صرفا يک ايمان قلبي است نه يک حکم عقلي. براي همين براي وجههء علمي خود هم که شده سعي ميکنند آنرا شخصي و کاملا جدا از علوم بدانند. در ضمن من طرفدار و دنباله روي هيچ احدي در دين (و حتي علم!) نيستم و فقط به شعور خودم مراجعه ميکنم و برام اصلا مهم نيست حتي اگر تمام مردم دنيا خداشناس باشند و من نه، چرا که اگر دين حقيقته بايد براي خودم هم مثل بقيه انسانها قابل اثبات باشه و گرنه بي ارزش است!

۷- ببيند من کاري با غرض ورزي مخالفان پيامبران ندارم که همشون فقط به خاطر منافع مادي و مقام و مرتبه خود با اونها ميجنگيدند و هيچکدوم مثل آدم! و بي غرض نخواستند به حرف پيامبران گوش کنند. اگر دقيق بشيد اکثر افرادي که مخالف پيامبران بودن از ثروتمندان يا حاکمان بودن که در صورت گرويدن به دين بايد از ثروت يا مقام خود ميگذشتند، در هر صورت منظور من اين بود که از بين پيروان پيامبران اکثرا به اين طريق که گفتم ايمان مياوردند. اکنون ميتوان به راحتي ديد که اکثر پيروان دين از قشر کم سواد است، گرچه منظورم سواد درک قوانين طبيعت است يعني علوم تجربي، و گرنه اصلا طرف ميتواند دکتراي معارف اسلامي داشته باشد!

با تشکر،خداحافظ»


٭
........................................................................................

Thursday, June 27, 2002

بحث دين ۱۱

اول بحث اينجاست.

نامه بعدي:

«با سلام. پس بحث را بر روي مسئله وجود يا عدم وجود خداوند ادامه مي دهيم.

1- فرضيه انفجار بزرگ همانطور كه گفتيد و مي دانيد هنوز يك فرضيه و نظريه است و اثبات نشده است و هنوز علم بشر در اثبات آن عاجز است. بنابراين همانطور كه شما فرموديد از ابتدا عقل و استدلال خود را ملاك پذيرش نظريه ها قرار داده ايد بنابراين من نمي دانم چطور نظريه اي را كه هنوز ثابت نشده و بصورت قانون در نيامده ملاك تصميم گيري قرار داده ايد.

2- از طرفي حتي خود اين فرضيه نيز از طرف عده اي از محققين پذيرفته شده است و همه محققين در آن اتحاد نظر ندارند بنابراين آيا عقل شما حكم نمي كند كه نظريه اي را كه ثابت نشده و حتي بر روي نظريه بودن آن نيز اتفاق نظر بين علماي علم فيزيك وجود ندارد ملاك استدلال قرار ندهيد.

3- فرض مي كنيم نظريه مربوطه ثابت شد و درست است يعني جهان از يك واقعه و اتفاق و گازهاي متراكم و هرچيزي كه ميخواهيد اسمش را بگذاريد بوجود آمده است خوب جواب اين سئوال چيست كه براي هر اتفاق و واقعه يا فرايند فيزيكي يا شيميايي نيازمند به وجود ابزار و وسايل مي باشد پس ابزار و وسايل اين رويداد از كجا آمده و چگونه بوجود آمده است.

4- شما مي گوئيد همانطور كه جواب سئوالهاي عجيب و لاينحل قديمي بشر بسادگي امروز قابل تفسير و توضيح است بنابراين تمامي سئوالهاي امروزي هم در آينده قابل پاسخ خواهند بود. ولي نمي دانم اين چه دليلي در عدم وجود خالق آنهاست. هر پاسخي را عقل و مغز انسان پاسخ داده و مي دهد و خواهد داد و اين نشانه توانمندي انسان است. شما چگونه مي توانيد قبول كنيد كه انسان با اين همه پيچيدگي و توانايي بدون سازنده اي باشعورتر و قدرتمند تر از خود او بوجود آمده باشد. بد نيست مثالي در اين رابطه بياورم. اگر شما به يك ميهماني دعوت ميشويد. وقتي كه به اين ميهماني ميرويد وارد خانه ميشويد و ميبينيد كه خانه ايست مجلل كه معماري آن بدن نقص و در حد كمال است. و وسايل داخل آن همه از نوع عالي مي باشد كه همه آنها بدرستي در جاي خود چيده شده اند بگونه اي كه هر طور ديگر بخواهيد جاي آن را تغيير دهيد مشكل ايجاد خواهد شد. هر غذايي كه شما و ميهمانان ديگر و اهل خانه نياز دارند و دوست دارند با بهترين وجهي در آنجا مهيا است. خوب شما آيا در آنجا حتي اين فكر هم به ذهنتان خطور ميكند كه اين خانه خود بخود و بدون دليل و معمار و وسايل اوليه و طرح و نقشه حساب شده و صحيح بوجود آمده باشد و يا اسباب و وسايل آن خودشان بوجود آمده باشد يا غذاهايي كه آماده شده است بدون آشپز و مواد اوليه خود بخود بوجود آمده باشند. اين مثال مقياسي بسيار كوچكتر از عالم هستي مي باشد كه در آن همه چيز با حساب و نظم آورده شده است چگونه ميتوان براي آن بنا سازنده اي را متصور شد و براي عالم هستي آفريدگار آن را منكر شد.

5- شما اشاره به شعور طبيعت نموديد.اگر طبيعت همان جهان اطراف ما و خود ما مي باشد بايد گفت اين طبيعت متشكل از گروهي موجود بي جان و گروهي جاندار است و تازه در جاندار ها نيز فقط انسان داراي شعور است زيرا داراي حق انتخاب و عقل و اختيار است و همين انسان نيز هنوز خودش را بطور كامل كشف نكرده است حالا اگر طبيعت همين طبيعت است كه هيچ عقلي گواه بر ذيشعور بودن آن نخواهد داد و اگر شعور اين شعور كه من مي شناسم بمعني عقل و درك و فهم نيست پس معني آن را برايم روشن كنيد.

6- شما از فيزيكدانان و نظريه پردازان فيزيك سخن بميان آورديد بد نيست ياد آوري نمايم كه بسياري از علماي فيزيك كه امروزه اين علم مديون تلاشها و اختراعات و اكتشافات آنهاست افرادي موحد و خداشناس بوده اند و فيزيكداناني كه وجود آفريدگار را منكر مي شوند هيچگونه اكتشاف دگرگون كننده اي در اين علم نداشته اند و هرچه گفته اند نظرياتي بوده كه در آزمايشگاهها بايگاني شده است. حال نمي دانم شما در اين علم طرفدار و دنباله رو كدام گروه هستيد. داستان نيوتون و دوستش كه منكر خدا بود معروف است.

7- شما فرموديد كه در گذشته چون مردم به قوانين علمي آشنايي نداشتند وقتي به خدا دعوت مي شدند از آن استقبال مي نمودند وامروزه كه بيشتر اين مسائل حل شده است دليلي بر اعتقاد به وجود آفريدگار باقي نمي ماند و اين در حالي است كه بايد بگويم كه تقريبا در عصر تمامي پيامبران وقتي ايده وجود خداوند از طرف آنها مطرح ميشد شديدا مورد آزار و اذيت مردم قرار مي گرفتند و نه تنها پيامبران و دينشان مورد استقبال قرار نمي گرفت بلكه استقبال كمي از طرف مردم ميشد. مثالهايي كه الان در ذهن دارم اينست كه حضرت نوح نهصد سال مردم را دعوت به خدا كرد و در اين نهصد سال جالب است كه فقط 12 نفر به دين او گرويدند. قوم حضرت موسي 40 بار پس از ايمان آوردن كافر شدند. البته دليلهاي اين مسئله جايي در اين قسمت بحث ندارند و فقط براي اين آورده شد كه بدانيد هميشه منكران بيش از معتقدان بوده اند كه دليلش را بعدها شايد مورد بحث قرار دهيم.

موفق باشيد، خدا حافظ»



٭
........................................................................................

ايول!... باز نگين به خاطر طنين باد بوده ها، كلا ايول!!


٭
........................................................................................

Wednesday, June 26, 2002


photo by unknown

اين کارهاي Body Painting که جديدا مد شده همه بايد ديده باشين... ولي اين يکي جداً چيز ديگه اي است!

ناچاراً عکس از rotten.com!
٭
........................................................................................

Tuesday, June 25, 2002

يه سوال جداً جدي

ما چرا محبت ميکنيم؟ رک و راست، براي اينکه ديگران هم همين رفتار رو در مقابل ما داشته باشند. اما اين نميتونه هميشه درست باشه چون محبت به يک انسان غريبه حداقل به اين خاطر نيست، گرچه خب ميتونين برگردين بگين نه، اگر اون شخص خودش مستقيما به ما محبت نکنه ولي ياد ميگيره و ميره به ديگري کمک ميکنه و اون ديگري هم به ديگري و همين باعث گسترش عشق و محبت در جامعه است و آخرش خيرش به ما هم ميرسه! ام... اين حرف رو گرچه خيلي ايده آليستيه، اما به عنوان يه استدلال خوب عقلي قبول دارم.

ولي يه عامل مهمتر هم هست، ما معمولا نه تنها از ابراز محبت ديگران به خود لذت ميبريم بلکه از محبت کردن به ديگران هم لذت ميبريم. اين مساله حداقل در روابط بين دو تا رفيق صميمي کاملا مشهوده در مورد روابط دو عاشق به اوجش ميرسه. ولي سوال من اينه که چرا اين مساله نبايد در مورد تمام روابط مردم صادق باشه؟ همين طور که گفتم براي بعضيها اينطور هست و از محبت کردن حتي به کسي که در حقشون ظلم کرده دريغ نميکنند و با اين کارشون ممکنه اونقدر شخص رو شرمنده کنند که به خودش بياد و شرمنده کارهاي گذشته اش بشه. ولي اين کار بزرگيه. واقعا چند درصد مردم قدرت اين کار رو دارن؟ در حاليکه همشون استدلال عقلي بالا رو ميدونن و شکي ندارن که اين کار، کار درستيه چون با اين کارشون اگه طرف رو عوض نکنن حداقل باعث ميشن يه کم در مورد کارهاش فکر کنه. پس اين استدلال براي ابراز محبت به همه کافي نيست.

خب همينطور که گفتم انتظار بزرگي هم هست، بي شک براي اين کار شخص بايد از غرور خودش بگذره، غروري که توسط طرف مقابل جريحه دار شده. چيزي که الان به نظرم مياد اينجا اينه که تنها عاملي که ميتونه باعث بشه شخص باز هم محبت بکنه همون لذت بردن از انجامشه... و جالب اينه که اينجا و در اين موقعيت اين لذت به اوجش ميرسه! مخصوصا وقتي ببينه که رفتارتش رو شخص مقابل اينقدر ممکنه تاثير گذار باشه و اونرو دگرگون کنه، درسته که ما با اين کار از غرور خودمون گذشتيم ولي چيزي که بدست اورديم ارزشش بسيار زياده.... با کمک کردن و محبت هاي معمولي و روزمره کمتر کسي به خودش مياد و ارزش محبت رو ميفهمه چون به صورت روتين زندگيش در اومده (مثلا بچه لوسي که انتظار محبت داره ولي محبتي کردن بلد نيست) ولي محبت کردن به شخصي که به خاطر ظاهر خشن، اخلاق بد، کارهاي زننده اي که ميکنه و يا هر عامل ديگري کمتر محبت ديده ميتونه اونرو به شدت تکون بده و لذت اين ابزار محبت براي هر دو طرف توصيف ناپذيره.

آخرش من به هيچوجه نميخوام بگم که کدوم کار درسته يا نيست و لب کلوم اينکه، نهايتا بستگي به خود شخص داره که خريد «لذت حاصل از محبت کردن و تاثير عميق اون رو در طرف مقابل» در ازاي «شکسته شدن غرورش» عادلانه بدونه يا نه... دقت کنيد هدف نهايي در هر صورت احساس رضايت شخصي است!


٭
........................................................................................

● سلام... بعد عمري سلام چه حالي ميده! آخي يادش بخير روزي نميشد بابام ۶، ۷ بار بهم نگه «سلامت رو خوردي؟؟»...
بگذريم، ميخوام يه کم از نوشتنم کم کنم، تا ببينم چي ميشه...


٭
........................................................................................

Saturday, June 22, 2002

صداي غمگين زنگوله



دينگ دينگ دينگ... دينگ دينگ دينگ... يک سال گذشت... يانگ هم رفت و تمام خاطراتش را تو يه زنگوله چوبي جا گذاشت...

٭
........................................................................................

● آهاي آقايوني که افتادين به جون هم و دنبال دشمن و جاسوس تو بلاگستان ميگردين! آهاي آقايوني که ميخواين بدونين دشمن کيه! به جاي گير دادن به هم و حرفهاي صد تا يه قاز، برين از متخصصش بپرسين!

٭
........................................................................................

Friday, June 21, 2002

● با تشکر از تمامي دست اندرکاران اين مراسم با شکوه اين جايزه ارزشمند رو تقديم ميکنم به تمام رهبران و مسئولاني که مخلصانه عمري رو در راه به گند کشيدن يک کشور آباد و رو به رشد صرف کرده اند و ميکنند... باشد که برق طلاي آن چشمشان را بگيرد و حداقل باقي عمرشان را به جاي ريدن به در و ديوار مملکت به همين آبريزگاه جواهرنشان بسنده بفرمايند!

٭
........................................................................................

بحث دين ۱۰

اول بحث اينجاست.

جواب نامه پايين و ۲ نامه کوتاه بعد:

«سلام عرض شد، خب اول اينکه ظاهرا عقيده شما در مورد قوانين حاکم بر جهان با بنده يکيه. فقط چند تا نکته رو ميخواستم مطمئن بشم، يه جا در مثال پيدايش شب و روز شما گفتين: «ايجاد روز يك تابع است كه خروجي آن طلوع آفتاب و شروع روز است و ورودي هاي آن گردش وضعي و انتقالي كره زمين و جاذبه كهكشاني و پارامترهاي ديگري كه كشف شده و من نمي دانم و يا كشف نشده و ناگهان اتفاقي رخ مي دهد و از آن به بعد پارامتري ديگر به پارامتر ها افزوده مي شود.»، خب اگر منظور شما از اضافه شدن يک پارامتر ديگه صرفا دقيق شدن نظريه و نه کاملا به هم ريختن آن باشد با شما موافقم. چون اتفاقي که الان در علم ميافته اينه که اکنون اگر نظريات در گستره دقت آزمايشات، آنها را توصيف کنند، قابل قبولند و اگر ما با پيشرفت تکنولوژي توانستيم به دقتهاي بالاتر در آزمايش برسيم ممکن است ديگر نظريه ما دقيق نباشد پس دنبال اين ميگرديم که ببينيم آيا فاکتورهايي را فراموش کرده ايم يا اينکه پارامترها را دست نزد و اصلا خود نظريه را بايد دقيقتر کرد. در هر دو صورت اشکالي به نظريه قبلي در آن محدوده از دقت وارد نيست. مثلا هم اکنون هم دانشمندان از قوانين نيوتن در توصيف گرانش و حرکت سيارات استفاده ميکنند در حالي که کاملترين تئوري نيست و بايد آنرا نسبيتي کرد ولي نکته اينست که نيازي به نسبيت و سخت کردن مساله مگر در موارد خاص وجود ندارد، چرا که اثرات نسبيتي بسيار ناچيز و قابل صرف نظر هستند. پس نسبيت خط بطلاني بر قوانين نيوتون نبود بلکه آنها را دقيق تر کرد. هم اکنون هم تغييراتي که در علم اتفاق ميفتد همه از اين نوع هستند و قوانين به کل دگرگون نميشوند. حالا نميدونم شايد منظور شمام همين بود، فقط گفتم تاکيدي کرده باشم.

خب و اما اينکه بحث را چگونه پيش ببريم فکر کنم من نظرم به سومين موردي که پيشنهاد کردين نزديکتره، گر چه بد نيست روشنترش کنم: ما در حال حاضر و با علم کنوني قادر به اين نيستيم که بفهميم که قوانين حاکم بر جهان (نظم و روح طبيعت) چگونه بوجود آمده اند و چرا جهان اينگونه عمل ميکند. حالا من ميگم که چه خدا، چه چيزي مثل روح طبيعت (تو مايه هاي حرفي که بوداييها ميزنن)، يا اصلا هيچ چيز، هرکدوم جواب اين سوال باشه مادامي که بر زندگي ما در اين دنيا تاثيري نميتونه داشته باشه چه لزومي به شناختش وجود داره، تازه علاوه بر اون، وقتي که براي اثبات خالق اين نظم هيچگونه شواهدي وراي اين قوانين ثابت در اين دنيا وجود نداره!

موفق و سلامت باشيد، خدانگهدار»

نامه بعدي:

«با سلام. دوست عزيز در مورد قوانين نظر من هم همانست و اضافه شدن پارامتر باعث از بين رفتن پارامترهاي شناخته شده نخواهد شد.
اما در مورد ادامه بحث متاسفانه شما دوباره همان مطالب را در دو شاخه مطرح كرده ايد خواهش مي كنم مطالب را از يكديگر تفكيك نمائيد تا بتوانيم براي هر يك از استدلالهاي خودش استفاده كنيم.
1- خداوند وجود ندارد و هيچ شاهدي بر وجود آن نداريم.
2- در حالي كه قواعد ساري و جاري است و شناخت مولد آنها اثري ندارد نيازي به شناخت وجود ندارد.»


جواب نامه:

«سلام، شما لطف كنيد با اولي شروع كنيد تا بعد اگر وجود خدا اثبات شد به اين برگرديم كه آيا شناخت چنين خدايي آيا تاثيري بر زندگي ما دارد يا خير. متشكرم»



٭
........................................................................................

Thursday, June 20, 2002

بحث دين ۹

اول بحث اينجاست.

نامه بعدي:

«با سلام خدمت دوست عزيزم. در پاسخ شما چند قسمت مجزا وجود دارد كه هريك قابل بحث طولاني مي باشد. از آنجايي كه من هدف شما را از اينكه كدام بحث را مي خواهيد ادامه دهيم نمي دانم مجبورم آن چند مبحث را كه مطرح كرده ايد بصورت شفاف تر ارائه دهم تا شما نظر خود را در مورد اينكه در كدام يك از بحثها بايد ادامه مسير دهيم بفرمائيد:

1- قوانين جهان طبق نظريه فيزيكدانان از ازل وجود داشته اند و تا ابد نيز وجود خواهند داشت و هيچكس نمي تواند آنها را عوض كند و اين قوانين خود بوجود آمده اند و هيچ دليلي بر اثبات خدا نمي باشند.

2- خداوند وجود دارد و قوانين جهان را آفريده است و آنها را تنظيم نموده است ولي چون اين قوانين تغيير نخواهند كرد بنابراين پرستش يا عدم پرستش ما اثري بر آنها ندارد.

3-قوانين جهان بطور جاري و اتوماتيك كار خود را انجام مي دهند بنابراين چه نيازي به كشف وجود آفريدگار آن داريم.

البته قبل از اينكه به سئوال فوق پاسخ بفرمائيد بهتر است تعريفي كه من از قوانين دارم را مطرح نمايم تا اگر مخالفتي با آن داريد روي آن بحث كنيم و پس از اينكه در مورد قوانين به نتيجه رسيديم به موارد فوق بپردازيم.

به نظر من جهان تشكيل شده است از توابعي كه اين توابع بسيار زيادند و هر تابع داراي پارامترهاي بسيار زيادي مي باشد كه بعضي از اين پارامترها شناخته شده اند و برخي ديگر در اثر مرور زمان و مسائل ديگري كه در اينجا جاي بحث ندارد شناخته مي شوند. شايد در وهله اول اين نظريه مبهم باشد ولي با مثال آن را توضيح مي دهم:
بوجود آمدن يك انسان كه به حد جنين برسد يك تابع است كه خروجي اين تابع يك جنين سالم از لحاظ جسمي و روحي مي باشد و مثلا يكي از ورودي هاي شناخته شده اين تابع قرار گرفتن اسپرم موجود نر در رحم موجود ماده است كه اين قرار گرفتن مي تواند مصنوعي يا طبيعي باشد. و بقيه پارامترها را مطمئنا شما بهتر از من مي دانيد. مثال ديگري كه به ذهنم مي رسد همان مثال شب و روز كه شما آورديد است. ايجاد روز يك تابع است كه خروجي آن طلوع آفتاب و شروع روز است و ورودي هاي آن گردش وضعي و انتقالي كره زمين و جاذبه كهكشاني و پارامترهاي ديگري كه كشف شده و من نمي دانم و يا كشف نشده و ناگهان اتفاقي رخ مي دهد و از آن به بعد پارامتري ديگر به پارامتر ها افزوده مي شود. حتي نظر من اينست كه در مسائل معنوي نيز اين قوانين و توابع كاملا حكم فرما مي باشند مثلا تبديل جنين به يك دانشمند مانند انيشتين به پارامترهاي زيادي كه در زندگي انيشتين وجود داشته كه برخي اجباري و برخي اختياري و برخي اثر خانواده و برخي اثر محيط و مدرسه مي باشند و اگر دقيقا همين پارامترها بر يك جنين اعمال شود مطمئنا اين جنين به انيشتيني ديگر تبديل خواهد شد و هر چه پارامترهاي ورودي كم و زياد شوند خروجي به همان نسبت تغيير خواهد نمود. حتي اعتقادم بر اينست كه هر پارامتري داراي وزن و ضريب خاص خود است و ممكن است با آمدن يك پارامتر كل خروجي تغيير نمايد. نمي دانم از علم شبكه هاي عصبي(Neural Network) چقدر اطلاع داريد. به هر حال در اين علم هر مسئله اي را كه تاكنون فرمول و رابطه اي براي توليد و توجيه روجي آن يافت نشده باشد را بصورت فرمولي در نظر مي گيرند كه داراي n مجهول كه هر مجهول داراي وزن(Weight) مخصوصي ميباشد و اين مجهولها و ضريبها(وزنهاي) آنها بوسيله شبكه هايي كه گاه بالاجبار بسيار پيچيده است بيكديگر وصل مي شوند. گاهي اتفاق مي افتد كه خروجي تابع حاصل تركيب چندين تابع و يا درختي از توابع مي باشد. در پروسه هايي بسيار پيچيده و وقت گير ضرايب لازم كشف مي شوند. و با توجه به آنها مي توان مقدار پارامترها را در محل مشخص آن در شبكه طراحي شده قرار داد و خروجي را تعيين كرد. يكي از كاربردهاي اين شبكه ها در طراحي سيستم پيش بيني وضع آب و هوا مي باشد. بنابراين "من" معتقدم كه تمامي جهان داراي قوانين ثابت و پابرجا مي باشد كه اين قوانين قابل تغيير و تبديل نيستند و حتي خداوند نيز آنها را تغيير نمي دهد به اين نشان كه در آيه 62 سوره احزاب آمده است: اين سنت خداست كه در همه ادوار گذشته برقرار بوده است و بدانكه سنت خدا هرگز مبدل نخواهد گشت.
البته دهها از اين نمونه آيه وجود دارد. اگر تعريفم از قوانين را قبول نداريد اشكال آنرا بفرمائيد و اگر قبول داريد خط مشي بحثهاي بعدي را طبق سه مطلب گفته شده تعيين نمائيد.

دوستدار شما. موفق باشيد.»



٭
........................................................................................

جين سوتي!

شنيدين جُکه رو که يارو انگليسي حاليش نبوده ميره آمريکا بعد يه سر ميره يکي از اين fast-food ها ساندويچ بگيره. خلاصه همبرگر که ميدونسته چيه، بقيه کار رو هم با گنگ بازي و شکسته بسته جلو ميبره تا اونجا که يارو ازش ميپرسه :
"to go?"*

طرف هم برميگرده ميگه «گُه چيه مرتيکه تو نون!»

حالا حکايت ماست! بنده امروز از شاگردام تو آزمايشگاه خواستم اطلاعاتي که بدست ميارن، گلاب بروتون، بپيچن تو گُه تحويلم بدن!!... برگشتم بلند گفتم:

"Please enter your data in the work-shit and then print it out!"

مثلا خير سرم ميخواستم بگم work-sheet!
خلاصه از خنده ملت و سرخ شدن بنده که بگذريم، اونقد به خودم فحش دادم که بابا اينها کم تو ورقشون گلاب به روتون ميريـ... چي برسه به اينکه ديگه بخوان دوبله شم بکنن!


* يعني «ميبري (يا ميخوري)؟»


٭
........................................................................................

Wednesday, June 19, 2002

... فرياد بي صدا ...


٭
........................................................................................

Tuesday, June 18, 2002

يک سوال اساسي:

وقتي بادمجون نبود، جداً ملت چي داشتن که باهاش حال کنن؟؟

پ.ن. بيچاره شبح يه بار يه چيزي گفت، بعد راه به راه مردم قاب کردن زدن به در و ديوار صندوقخونه شون! منم که حسود، گقتم همين جا آويزونش کنم پشت کاميونم تا بگم منم آره:
« اين جمله را مانند شرلوك هلمز بخوانيد، در آن غرق نشويد و در تار و پود كلمات خود را ويران نكنيد!!»



٭
........................................................................................

● من که به هر حال بايد صبح رو بايد با صداهاي ناهنجاري مثل ناله و عربده و صداي بيل مکانيکي و سيفون و آهنگ تکنو شروع کنم... پس چه بهتر که اين صدا براي اولين بار، جيغ بنفش يانگِ خودمون باشه! تازه وقتي طوري بازي کنند که گل طلايي همزمان بشه با کوک ساعت من... از اين به موقع تر و زيباتر نميشه! اِم... فعلا ايتاليا هم ميتونه بره بستني شو درست کنه تا يه فکري به حالش بکنم!



٭
........................................................................................

جين درگيري

مدتيه سيفون اين توالت خوابگاه ما زده به سرش... دسته رو که ميکشي شروع ميکنه ۵ دقيقه... خِر خِر خِر... وَغ وَغ وَغ... شُر شُر شُر... عَر عَر عَر... بوق بوق بوق... زهر مار! تمام خوابگاه رو ميذاره رو سرش! اينم ديگه آدم شده مثلا!... حالا ميخواد چه گلي به سر ما بزنه انگار؟؟ بابا ملت ميخوان عروس ببرن اينقدر سر و صدا نميکنن تو که ديگه ميخواي اَن ببري (حالا کاش ببره!) چي از جون ما ميخواي آخه؟؟ در تمام اين مدت ۵ دقيقه هم مثل از قحطي در اومده ها يه ريز آب داره از لب و لوچه اش ميريزه پايين. نميدونم شايدم تقصير ماست، دِ... بسکه هي داديم خورده! حالا ديگه لابد انتظار داره کار و زندگيمونو ول کنيم و فقط بيايم شکم آقا رو پر کنيم. گرچه اينجور که بوش مياد کار با ما ۴ نفر درست نميشه، ديگه خاور خاور هم که بيان توش خالي کنن باز همينطور له له ميزنه! اي کارد بخوره به اون شکمي که سيرموني نداره!

بگذريم، از وقتي اينطور شده بنده از خواب و خوراک افتادم!... هان؟؟ چي؟؟... نخيرم هيچم حقم رو نميخوره!!... درسته آدم گاهي وقتها واسه تنوع يه گهي ميخوره! ولي ديگه نه هر وعده هر وعده!... خب قضيه از اين قراره که اين رفيق ما يانگ هر وقت کار سَنتِزش(۱) تموم ميشه! و سيفون خلاص رو ميکشه در توالت رو چارتاق باز ميزاره و ميره پي کارش. حالا اتاق من خرشانس هم در خوش آب و هوا ترين جا و چسبيده به در توالته در حالي که يانگ اتاقش بيشترين فاصله رو با توالت داره. ديگه خودتون وضعيت من رو هنگام شنيدن جيغهاي بنفش جناب سيفون ميتونين مجسم کنين. درد سرتون ندم، چه نصفه شبهايي که بنده با غرش اين هيولا از خواب نپريدم:

اَاااااااه انگار اين شيميدان خواب نداره!... اوهوي جين جين خيلي خري اگه فردا نري بهش بگي!... دِ بس کن تو ام ديگه! نوبرش رو انگار آورده! همين الان يه پرس کامل خوردي!... واي خدا به دادم برس! الان بوگندشم مياد... من به گور خودم خنديدم اگه فردا به اين حالي نکنم که اون در رو فقط وقتي شورتت پايينه نبايد ببندي!... يکي ندونه فکر ميکنه لابد شورتش نسبت به صداي در شرطي شده و اتوماتيک مياد پايين که نميبنده!...

خلاصه فردا صبحش ميشد و من يادم ميرفت تا اينکه دوباره صداش بلند ميشد و رژه ميرفت رو اعصابم... ولي چون ديگه من اصولا آخر ( O ) ام از جام تکون نميخوردم! ۲ دقيقه بعد همه چي رو فراموش ميکردم و ميرفت تا دوباره يادم بياد و باز هم مثل اوندفعه حرص بخورم و هيچ غلطي نکنم! خلاصه تو اين مدت چنان دماري از اعصاب بنده در اومد تا اينکه ديگه ترکيدم... ۴ روز پيش ديگه فحش رو کشيدم به خودم...

آخه مرد، بي ناموسي هم حدي داره! دِ... يه تکوني به اون اعلي حضرت نميخواي بدي!؟... آخه مردم چي ميگن!؟... بنازم قدرت خدا رو! چه وسعتي!!... اوهوي عمقلي! خودتم مثلا آدمي ناسلامتي ها! ( يا حداقل اينطور به نظر مياد!)... بابا، اگه خودت ارزش خودت رو نفهمي کي ميخواد بفهمه گاگول!... اوهوي با توام ها!... اصلا گمشو بيرون! تا درستشم نکردي برنگرد!...

... رفتم به يانگ گفتم و جالب اين بود که هنوز حرفم رو درست تموم نکرده بودم که گفت «آها آها! باشه...» اي بابا يعني همه مدت اين ميدونست؟؟ بابا دمت گرم، اين کيه ديگه خدايا!؟

بگذريم؛ نتيجه اينکه، جاتون خالي، از اون موقع من اونقدر شبها راحت خوابيدم که نگو... نه اينکه فکر کنين ديگه يانگ در رو ميبنده ها!! نه بابا عمرن! اين رفيق ما خداتر از اين حرفهاست!!... ها ها! به خاطر اينکه ديگه ميدونم من کار خودم رو کردم و ديگه هيچ ديني به گردن خودم ندارم! خلاصه اينکه درد بنده چيزي نبود جز يک «خوددرگيري» ساده و من نامرد اين همه مدت گناه اين يانگ معصوم و اون توالت بينوا رو با حداکثر بيشرمي شسته بودم!!

..........................................

(۱) سنتز در علم شيمي يعني ساختن ماده از عناصر اوليهء آن، طي انجام فرايندهاي شيميايي مختلف؛ برعکس تجزيه؛ اِم... والا آخه ميدونين چيه؟... خدا نصيب نکنه! هر دفعه نيمساعت تمام طول ميکشه تا اين رفيق ما به مرز توليد برسه! انگاري داره تک تک مولکولها رو دونه دونه به هم پيوند ميده و انگار تا اَن مورد علاقه اش ساخته نشه رضا نميده! باز نيم ساعت خوبه!... يه بار که بد جور دلواپسش شديم. يک ساعت آزگار اون تو داشت تلاش ميکرد!... به خدا همه مون ديگه از شدت نگراني و اضطراب همه جا رو نارنجي(۲) ميديم! خلاصه نگو اوندفعه پاک فرمولش يادش رفته بود و به ناچار نشسته بود همه چي رو از اول حساب کردن!!

(۲) نارنجي رنگي است بين «زرد» و «قهوه اي»

٭
........................................................................................

Monday, June 17, 2002

نويد جون! آقا من جداً هنوزم هر وقت ميرم تو وبلاگت و اون آهنگه شروع ميشه، پاک پاک خل ميشم... انگاري اين پرنده دلم شرطي شده باشه ها، واي!... تا اين آهنگ رو ميشنوه ديگه خدا، پيغمبر نميشناسه. همچين ميزنه به دشت و بيابون که تا ۳، ۴ روز بعدش بايد با تلمبه خون به بدنم برسونم!... خلاصه خيلي کارت درسته رفيق! دمت همچنان گرم!


٭
........................................................................................

● - اوهوي ي ي ي ي!... فحش نده!
- برو بابا، من کي فحش دادم!؟
- دِ... نَده تا بگم!


٭
........................................................................................

آگهي

نور چشم عزيزم جين جين،

موفقيت چشم گيرت رو که پس از مدتها جون به لب رسوندن و با وجود تمام معضلات (عدم شعور کافي و کاليبر لازم) بالاخره تونستي يه غذايي به اين خوشمزه گي درست کني - که متاسفانه مثل تمام آشغالايي که درست ميکنن اسمي هم نداره - از صميم قلب تبريک ميگم.
قربون اون لپهاي آويزونت بشم، ديدي من هميشه ميگفتم اين بچه آخرش آدم ميشه ولي هيچکس باور نميکرد. قدر تو رو فقط کسايي چون استاد هپلي ميدونن که يه بار به حق در موردت فرمودن که «اين بچه بي شک نابغه است! آخه کي ميتونه با يه همچين IQ زير صفري انقدر با استعداد باشه؟؟»
جا داره اينجا از تمام مربيان دلسوز مهد کودکت مخصوصا سپيده جون و ندا جون به خاطر تلاشهاي شبانه روزيشون در تدريس آشپزي به توي گشادِ خنگ - که حقيقتا کاريست طاقت فرسا - تشکرات فائقه رو داشته باشم.

قربون اون دماغ گنده بدردنخورت بشم الهي،
خاله جين جين



٭
........................................................................................

Sunday, June 16, 2002

● از Passed my mind :


Listen to the pouring rain, Listen to it pours
And with every drop of rain I love you more
Let it rains all night long,
Let my love to you goes strong,
As long as we're together, Who cares about the weather.



خوش اومدي رفيق!

٭
........................................................................................

● من معتقدم که آدم بايد شنيدن هر نوع موسيقي رو تجربه کنه و هيچ تعصبي رو هيچ نوع موسيقي خاص نداشته باشه چون جداً با اين کارش خودش رو از لذت شنيدن خيلي آهنگهاي زيبا محروم ميکنه. هيچم معتقد نيستم که متن آهنگ حتما بايد مفهوم خاصي داشته باشه، همين که لذت ببرم برام کافيه حالا اگر معني زيبايي رو هم منتقل کنه که چه بهتر... اگه يه قري هم تو کمر بياد که ديگه واويلا!

خلاصه در اين راستا امروز واسه اولين بار يه سري آهنگ هندي دانلود کردم... جاي همه خالي تازه فهميدم چقدر حال ميدن واسه رقص، مخصوصا اگه کف دستهاتو به هم بچسبوني و کله ات رو هي به چپ و راست تکون بدي و خودت رو در هيبت يه مهاراجه - با لباس يه دست آبي و اون عمامه مضحک - تصور کني که داره با يه دختر ناز فقير - با پيرهن کهنه سراسر قرمز و يه خال گنده رو پيشونيش - تو جنگل قايم موشک بازي ميکنه!

٭
........................................................................................

Saturday, June 15, 2002

● من عاشق آهنگ برج اِبي ام:

زير اين گنبد نيلي، زير اين چرخ کبود
توي يک صحراي دور يه برج پير و کهنه بود
يه روزي زير هجوم وحشي بارون و باد
از افق کبوتري تا برج کهنه پرگشود

برجه تنها سر پناه خستگي شد
مهربونيش مرهم شکستگي شد
اما اين حادثه برج و کبوتر
قصه فاجعه دلبستگي شد

اول قصه مون رو تو ميدوني، تو ميدونستي
من نميتونم برم، تو ميتوني، تو ميتونستي

باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشيد
التماس و اشتياق رو ته چشم برج نديد
عمر بارون، عمر خوشبختي برج کهنه بود
بعد از اون حتي تو خوابم اون پرنده رو نديد

اي پرنده من! اي مسافر من!
من همون پوسيده تنها نشينم
هجرت تو هر چي بود، معراج تو بود
اما من اسير مرداب زمينم

راز پرواز رو فقط تو ميدوني، تو ميدونستي
من نميتونم برم، تو ميتوني، تو ميتونستي
آخر قصه مون رو تو ميدوني، تو ميدونستي
من نميتونم برم، تو ميتوني، تو ميتونستي

....................................

بعضي وقتها با خودم فکر ميکنم که آيا واقعا «عشق» ارزش فاجعهء ناگزير «فراغ» بعدش رو داره يا نه؟؟



٭
........................................................................................

● باز هم از کارگاه زيبا...



عکس از بهمن فرزاد


٭
........................................................................................

Friday, June 14, 2002

توصيه:

هيچ وقت قبل از حموم آهنگ کُردي گوش ندين... چون تازه وقتي زير دوش خيس شدين ميفهمين اين دستمالي که تا دم در حموم دور سرتون ميچرخوندين حوله تون نبوده!!

٭
........................................................................................

اگه به مامان نگفتم..!!

ديدين وقتي قرآن ميخرن ميگن «قرآن هديه گرفتم» يا وقتي يه چاپخونه ميفروشتش ميگه «قرآن هديه ميديم»! حالا جالب اينه تو روز روشن فروشنده پول رو از جيبش در مياره ميشمره ميده، طرف هم ميگيره ميشمره ميذاره تو جيبش، ولي هنوز هردو طرف اصرار دادن يکي هديه داده اون يکي گرفته!... جل الخالق!
حالا توجيحشون هم خداست: ميگن آخه ارزش قرآن آسمونيه و با پول نميشه سنجيدش! آخه بابا! شما که خودتون ميدونين که دارين خريد فروشش ميکنين و روش قيمت ميذارين، پس حالا اينکه رياکارانه بياين بگين هديه دادين يا هديه گرفتينش چي رو ميتونه عوض کنه؟ پس بفرماييد ارزشش به حرف من و شماست که اگه يهو گفتيم خريديمش ارزشش از اون بالا بالا ها يهو سقوط ميکنه رو زمين؟؟ اگه اينطور باشه فکر کنم بيچاره تا الان اونقدر به زمين و آسمون و در ديوار خورده که ديگه خورد و خاکشير شده باشه!... کي رو دارين گول ميزنين؟؟ آها! پس نکنه دارين سر خدا رو گول ميمالين؟؟... ها؟ چي؟؟... صداشو در نيارم؟؟... باشه بابا! من اونقدرهام بدجنس نيستم... فقط بيزحمت اين حق سکوت ما رو زودي بدين تا عرقم خشک نشده!!
٭
........................................................................................

بحث دين ۸

اول بحث اينجاست.

جواب نامه پايين:

«سلام دوست عزيز،
خب در پاسخ به سوالات شما من فکر ميکنم چون همه به يک نکته که اونم آفرينش و شعور طبيعت باشه اشاره دارن من ميخوام به همشون يه جواب کلي و بسيار طولاني بدم و سعي ميکنم به طور جداگانه هم به هر کدومشون در بحثم اشاره کنم:

من دوست دارم با يه مساله بسيار ساده تر و ظاهرا بي ربط شروع کنم که اونم اتفاقا به عنوان يکي از نشانه هاي خدا در قران معرفي شده و اونم گردش زمين دور خورشيد و پيدايش شب و روزه. اگه از ديد يک فيزيکدان به مساله نگاه کنيم تمام اتفاقاتي که ميفته بر مبناي قوانين گرانش قابل توضيحه يا اينکه به بيان ديگه هيچ گونه فرايندي پيش نمياد که از اين چهارچوب خارج باشه و قوانين فيزيک رو بي اعتبار کنه. همين مساله به انسان قدرت پيش بيني و ساخت انواع و اقسام ماشينها رو بر مبناي اين قوانين ميده و براي همينه اگه ماشيني درست کار نکنه همه ميگن اين مشکل از ماشينه نه قوانين. زيرا الان شواهد علمي نشون ميده که از زمان پيدايش دنيا، همه فرايندها بر اين قوانين استوار بوده و هيچي عوض نشده و انسان فرض رو بر اين ميذاره که ديگه هم عوض نشود کما اينکه به خوبي جواب هم داده است (در حقيقت اين يه بخشي از اصول علم فيزيکه). حال برگرديم به زماني که مردم اين علم رو نداشتن و براشون قابل فهم نبود که پيدايش شب و روز و حتي اتفاقات عجيب تر از اون مثل خورشيد گرفتگي همه قابل پيش بيني و فهم هستند، بنابر اين اينجاست که وقتي ايده بودن خداوند (يک قدرت نامتناهي) پشت همه اين قضايا که اتفاقا بسيار غير قابل فهمم بودن مطرح شد، توسط بسياري مورد استقبال قرار گرفت. پس بر اين مبنا خداوند همه اينها رو ساخته و خودش هم مثلا زمين رو دور خورشيد حرکت ميده به طوري که اگر يک لحظه اراده کنه اينها همه يک دفعه به هم ميريزن (از قوانين فيزيک سرپيچي ميکنن). خب تا به حال که هيچ وقت چنين اتفاقي نيفتاده و قوانين فيزيک عوض نشده (و گرنه آزمايش بي معني بود و هر دفعه يه جواب ميداد) و اگر ميشد الان فيزيک اعتبار خودش رو به عنوان يه علم از دست ميداد چون قوانين فيزيک ديگر ثابت نبودند (اين خيلي با پيشرفت اين علم و تکامل اون فرق ميکنه که ناشي از نقص علم بشر و دستگاهاي آزمايشگاهيش بوده است) خب پس الان تنها انتخاب معقول اينه که فکر کنيم خداوند يک سري قوانين براي جهان به طور ثابت و تغيير ناپذير گذاشته و بعد رفته کنار و همه چيز خودش بر مبناي اون قوانين اجرا ميشه و هيچ دخالتي هم از طرف خدا در راستاي بر هم زدن اين قوانين نيست. خب حالا اين سوال پيش مياد که ديگه پس چه نيازي به احساس وجود خداوند در پشت تمام اين وقايع هست؟ وقتي خداوندي که فرض ميشود ديگر دخالتي در امور طبيعت ندارد ديگه چه لزومي براي طرح ايده وجود خداست؟

حالا برگرديم سر سوالات شما، جواب من اينست که تمام فرايندهاي پيچيده اي که شما توضيح داديد اعم از پيدايش و رشد جنين، تحول حيوانات و غريزه آنها و آفرينش و کارکرد مغز همه بر مبناي قوانين فيزيک (به عنوان زير بنا) و همچنين شيمي و زيست شناسي هستند و هيچي خارج از چهارچوب اين قوانين اتفاق نميافتد که بخواهد عجيب باشد.به عنوان مثال بذاريد به کوچکترين موجود زنده يعني يک باکتري تک سلولي نگاه کنيم، اين ساده ترين سيستم هوشمند است که کاملا بر مبناي قوانين شيمي آلي و فيزيک کار ميکند، مثلا تغذيه آن از طريق يک غشاء نيمه تراوا است که بر مبناي همان فشار اسمزي و پخش در فيزيک کار ميکند يا مثلا فرمان مربوط به رشد و تحول آن از طريق کروموزومهاي هسته ارسال ميشود که حاوي DNA هستند که يک پروتئين آلي است و تمام برهمکنشهاي آن نيز بر پايه شيمي آلي قابل توجيه است. خلاصه اينکه به رغم پيچيدگي همه چيز بر مبناي قوانين است. حال يه انسان يا حيوان چيزي نيست جز يک موجود تشکيل شده از بينهايت سلول و بالطبع بينهايت پيچيده تر. به همين خاطر است که انسان هنوز هم علمش براي شناخت آنها کافي نيست و پيشرفت کندي دارد، ولي با اين حال هنوز اميدوار و جستجوگر باقي مانده است! اين که شما اينها را به جاي فرايندهاي ساده تري مثل پيدايش شب و روز به عنوان دلايل خداشناسي براي من آورديد هم به نظر من آنست که هنوز ناشناخته اند و بسيار پيچيده تر، دقيقا مثل کسوف که ۱۵۰۰ سال پيش بسيار دليل بهتري براي شناخت خدا بود، قابل لمس و ديدن و در عين حال به علت عدم علم انسان همونقدر ناشناخته و پيچيده. شايد ۱۵۰۰ سال بعد ديگر شناخت انسان نسبت به فرايند حيات مثل شناخت اکنونش نسبت به علم گرانش و گردش سيارات باشد. يک دليل خيلي منطقي براي حرفم اينست که مانند تمام فرايندهاي عالم سيستم بدن انسان (از زمان پيدايش او) اينگونه کار ميکرده که الان هم همينطور کار ميکند؛ جهاز هاضمه همواره همينگونه کار ميکرده، قلب وظيفه رساندن مواد غذايي و اکسيژن به سلولها را داشته، ششها همواره با انبساط و انقباض قفسه سينه اکسيژن هوا را ميگرفتند، براي بچه دار شدن بايد عمل هم آغوشي اتفاق ميفتاده و با احتمال بسيار زياد يک بچه سالم به دنيا ميومده (حالا به قول شما اگه اين وسط بچه ناقص به دنيا بياد دليلش اينه که شرايط «آزمايش» يکسان نبوده و يه عامل خارجي باعث اختلال در اون شده) يعني اينکه به طور کلي تمام اين فرايندها مانند همان چرخش سيارات کاملا قابل پيش بيني هستند (در صورت وجود شرايط مساوي) و قوانين حاکم بر آنها عوض نميشود و همواره پايهء تمام اونها همان قوانين فيزيک و شيمي حاکم بر کل جهان است و فقط مشکل از دانش ناقص انسان و پيچيدگي مساله است براي توجيه اين پديده ها. در ضمن من منکر تحول سيستم بدن انسان نميشم يعني اتفاقا اونرو درست ميدونم که در ژنهاي انسان با توجه به تغيير شرايط محيطي ميتونه جهش بوجود بياد و همينه که باعث ميشه مثلا مردم آفريقا سياه اند ولي اروپاييها همه به شدت سفيد، ولي باز هم همه اينها بر مبناي قوانين پايه طبيعت قابل توجيه هستند. و اين هم دقيقا جواب به سوال اول شماست که شير چگونه ميدونه که بايد بدنش با محيط اطرافش وفق پيدا بکنه، اون هيچ کاري نميکنه همه چيز بر مبناي قوانين طبيعت جلو ميره و خودش طي نسلهاي متمادي باعث تحول و تطبيق شير با طبيعت ميشه. بد نيست ان رو هم اضافه کنم که حتي فرايند فکر و اختيار انسان رو هم علمي نگاه کرد، چون مثلا اگر دقت کنيد مغز بشر ذاتا استدلال پذير و منطقي است، تمايل به حقيقت دارد، ذاتا نيکي و بدي را تشخيص ميدهد و خوبي را دوست دارد و... هيچکدام از اينها به انسان درس داده نشده، پس چيزي که انسان را از اين مسايل دور ميکند اثر محيط و خصوصيات شخصي اوست (تغيير شرايط آزمايش) ولي با اين حال تمام اين خصوصيات کلي فکر انسان در طول مدت پيدايش او عوض نشده است و اين يعني شاهدي براي اينکه اين هم چيزي جز يک فرايند علمي پيچيده نيست. يکي از پيچيده ترين مسايل است که مطرح ميتوان کرد، چون به شدت تابع محيط و سيستمي است (در فيزيک به آن آشوبناک ميگوييم) يعني اگر دو انسان دو قلو و از نظر فکري هم بسيار شبيه در شرايط محيط يکسان باشند ميتواند تصميم آنها (جواب آزمايش) کاملا متفاوت باشد.

راستش ميخوام يه کم جلوتر هم بروم و بگم اگه قبول کرديم همه چيز در دنيا پايه علمي دارد چه ميشود. در اين حال دو تا سوال پيش مياد: ۱- خب اول بايد تمام اين دنيا خلق شده باشه يا نه؟ يعني کاري به هدايت دنيا نداريم پس خالقش چي؟ فيزيک با اين که هنوز هم کامل نيست، به خوبي به اين سوال جواب ميده: اول اينکه مقدار ماده و انرژي در دنيا ثابته پس اصولا خلقتي اين وسطها اتفاق نميفته و فقط فرايندهاي فيزيکي و شيميايي هستند که مواد پيچيده تر رو ميسازند. طبق نظريه «مهبانگ»، Big Bang، جهان (به معني هم زمان و هم مکان) اول يه صورت يک نقطهء با تراکم بينهايت انرژي بوده که بعد به اين صورت در اومده. حالا بعضيها سوال ميکنن پس قبل از اون چي؟ کي اين نقطه رو بوجود آورده؟ اين سوالات به دو علت بوجود مياد که هردو به به خاطر کمبود دانشه (اين سوالات براي خود من هم تا قبل از اينکه درس نسبيت عام و کيهانشناسي رو بگذرونم وجود داشت) همه فکر ميکنن وقتي ميگن جهان يه نقطه بوده يعني يه نقطه معلق در يک فضاي ۳ بعدي ديگه، در صورتي که لزومي نداره اينطور باشه! تمام دنيا همون يه نقطه است و خارج از اون اصلا معني نداره! ثانيا جهان يعني هم فضا و هم مکان که اين دو تا در حقيقت يک موجودند پس در حقيقت آغاز دنيا يا به تعبيري خلقت اون يعني شروع زمان. يعني تا قبل از اون حرف از زمان زدن بي معني است و در نتيجه در جواب اين سوال که خب قبل از اون چه کسي بوجود آورنده اش بوده ميتونيم بگين که اصلا زمان وجود نداشته که بخواد تقدم و تاخر زماني معني بده، گرچه اين براي انسانهاي عادت کرده به زمان درکش بسيار مشکله. ۲- اين قوانين چگونه بوجود آمده اند؟ و چرا بايد اينگونه باشند؟ سوالات فلسفي از اين قبيل هميشه وجود دارند ولي فعلن و يا شايد هيچوقت جوابي علمي به آنها نتوان داد. ولي نکته اينست که فعلا هر جور دوست داشته باشيم ميتوانيم به آنها جواب دهيم مثلا بگوييم که خدا اين قوانين که بوجود آورده است. خب ولي موضوع آنست که ديگر جواب اين سوالها مهم نيست چرا که چون اين قوانين تغيير ناپذيرند، دانستن اينکه خالق آنها کيست هيچ تاثيري بر زندگي ما ندارد و فقط يک کنجکاوي بي هدف است.

قربان شما و خداحافظ»



٭
........................................................................................

Thursday, June 13, 2002

بحث دين ۷

اول بحث اينجاست.

نامه بعدي:

«دوست عزيز سلام
از پاسخي كه فرموديد تشكر مي نمايم. شما در واقع قبول كرديد كه انسان عقل دارد و اختيار دارد و مي تواند فكر كند. حال چند سئوال ديگر نيز براي من پيش مي آيد كه ناچارم جواب آنها را نيز بيابم پس بهتر است از شما كه مشخص است در اين زمينه تحقيق و بررسي نموده ايد سئوال نمايم كه در صورتي كه مايليد پاسخ فرمائيد:

۱- حيوان را چه كسي با اين ظرافت ساخت و به او غرايز مورد نياز و علم مورد نيازش را داد و او را در اكوسيستم مناسب فيزيك بدني و غريزه اش محصور نمود(مثلا خرس قطبي در قطب، خرس قهوه اي در جنگل، بز كوهي در كوهي، شير درنده در بيشه). نمي دانم شايد هم اينها آنقدر شعور دارند كه خودشان با توجه به فيزيك بدني خود محل مناسب براي زندگي خود يافته اند. خوب اگر اينطور باشد فيزيك بدني خود را از كجا آورده اند؟

۲- انسان را چه كسي با اين پيچيدگي ساخته است چنانچه هنوز چندين برابر كشفياتي كه در مورد انسان شده است مجهول است؟ شايد هم خودش خودش را ساخته كه اگر اينطور است چرا اينهمه بيماري ناشناخته را نمي تواند درمان كند؟ حالا فرض كنيم كه پدر و مادرش او را ساخته اند كه اگر اينطور باشد نميدانم در كدام قسمت پروسه زير پدر و مادر شعور دخالت و تغيير و تبديل دارند: وقتي كه جنين در شكم مادر در سه تاريكي محصور است: تاريكي شكم، تاريكي رحم، تاريكي بچه دان. در هنگامي كه او را چاره اي نيست در طلب غذايي و نه در رفع بلايي، و نه در جلب منفعتي و نه در دفع مضرتي، پس جاري مي شود به سوي او از خون حيض آن مقدار كه غذاي او شود چنانچه آب غذا مي باشد براي نباتات، و پيوسته اين غذا به او مي رسد تا خلقتش تمام شود و بدنش مستحكم شود و پوستش قوت مباشرت هوا بهم رساند و از سردي و گرمي متضرر نشود و ديده اش تاب ديدن روشنايي بهم رساند، چون چنين شد مادرش را درد زاييدن از جا بر مي دارد و او را بي تاب مي كند تا از او متولد مي شود.(بگذريم از بچه هاي نارس و بچه هايي كه قبل از موعد مقرر زاده مي شوند كه به قول فلاسفه النادر كالمعدوم يعني استثنائات قانون را نقض نمي كنند و در واقع در پروسه بسيار پيچيده تلقيح هر گونه نقص و تغيير پارامتر كه معمولا عامل انساني دارد مي توان باعث بروز اين مشكلات شود) و چون از تنگناي رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع ديگر از غذا محتاج شد،چه كسي همان خون كثيف را كه در رحم غذاي او بود به شير لطيف مبدل گرداند، و شكل قرمز رنگ خون را از آن برداشته و لباس سفيد شير را بر او مي پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدل مي شود زيرا كه در اين حالت اين غذا از براي بدن او بسيار موافق تر است، و در همان وقتي كه به اين نوع غذا محتاج است چه كسي اين شير را براي او مهيا كرده است. و چه كسي به اين نوزاد ياد داده كه زبانش را بيرون بياورد و لبهايش را بجنباند و طلب غذا كند. و در آن وقت دو پستان مادر براي او مانند دو مشك كوچك آويخته كه هر وقت كه طلب غذا كند براي او مهيا باشد پس ماداميكه بدنش تر و نازك و روده هايش باريك و اعضايش نرم و لطيف است و تاب غذاهاي غليظ ندارد به اين غذا خود را سير كند. و چون نشو و نما كرد و بزرگتر و قويتر شد و محتاج شد به غذايي كه در آن صلابتي باشد تا بدنش محكم شود و اعضايش قوت گيرد، چه كسي ساخت از براي او آسياهاي خرد كننده از دندانهاي تيزي كه غذاهاي محكم را بجود و نرم كند كه فرو بردن آن آسان شود و ...

۳- عقل را چه كسي ساخته است و به اين پيچيدگي و مهارت در محلي مناسب از بدن جاسازي كرده است؟

البته ببخشيد كه اينگونه مفصل مجبور شدم توضيح دهم زيرا كه من ميخواهم برهانهايي و چراهايي كه در ذهنم بوده تا از آنها به خدا رسيدم مجددا مرور نمايم و اگر جوابي براي آنها يافتم و قانع شدم من هم مانند شما فكر كنم و زندگي كنم.

دوستدار شما، موفق باشيد»




٭
........................................................................................

Wednesday, June 12, 2002

● اِم... راستي آقا جام جهاني بالاخره چند چند شد؟
٭
........................................................................................

در کمتر از ۳۰ ثانيه!

صورت مساله:

از خواب بلند شدين ديرتون شده و فقط نيم ساعت وقت دارين حاضر شين برين سر جلسه هفتگي آزمايشگاه. موقع حاضر شدن چشمتون ميفته به سطل آشغال تو اتاقتون که يه هفته ايه تا خرخره پره و بو گندش ديگه همه جاي اتاق رو ورداشته. براي اينکه بوگندش ديگه امانتون رو بريده تصميم ميگيرين همون موقع بذارينش بيرون. تا کيسه رو از تو سطل در ميارين مي بينين کيسه سوراخ شده و يه آب سبز چرک، کثافت و به شدت بوگندو داره قطره قطره از کيسه ميريزه تو سطل:

الف- با اينکه يه کم دير ميشه، سطل رو با کيسه و همه چي ميبرين بيرون و آشغال رو خالي ميکنين و يه بار ديگه بر ميگردين سطل رو ميذارين سر جاش...

ب- دير شده، پس از خيرش ميگذرين و ميگين يه هفته مونده، حالا جهنم ۳ ساعت ديگه هم روش! بعدا ميام درستش ميکنم...

ج- کيسه سوراخ رو ميذارين تو يه کيسه سالم واسه بردن: با اينکه يه کم دير ميشه، ميرين يکي از هم اتاقيهاي بيکارتون رو پيدا ميکنين و ازش کمک ميخواين که سر کيسه جديد رو بگيره براتون...

د- کيسه سوراخ رو ميذارين تو يه کيسه سالم واسه بردن: با يه دست سر کيسه پر آشغال رو مي گيرين و با اون يکي دست سر کيسه جديد ولي تا مياين بذارينش، کيسه جديد لا مي خوره و نميشه... اما آخرش بعد ۴، ۵ بار هر جور شده به زور و با کمي صرف وقت کيسه آشغال رو ميتپونين تو کيسه نو...

هيچکدوم! کاري نداره در کمتر از ۳۰ ثانيه:
کيسه سوراخ رو ميذارين تو يه کيسه سالم واسه بردن: بدنتون رو جمع و زانوهاتون رو خم مي کنين و تلاش مي کنين کيسه آشغال رو با دو تا آرنجهاتون از دو طرف نگه دارين و بعد با دستهاتون دو سر کيسه نو رو باز مي کنين و آروم آرنج رو باز ميکنين که آشغالها به طرف کيسه جديد بره... آها... آها... آفرين! خودشه!... ۲۰ ثانيه بعد... شما موفق شديد!... خب حالا ۱۰ ثانيه اضافتون رو ميتونين راحت، در حالي که در يک بغل آشغال و لجن سبز وسط اتاقتون دارين غلت ميزنين بلند شين و به نبوغ خودتون آفرين بگين!!


نتيجه اخلاقي: ببين آواز شهرت من به کجا رسيده که ديگه هر آشغال بوگندويي به خودش اجازه ميده تو روي من وايميسته و کل هيکلم رو به گه بکشه!

٭
........................................................................................

Tuesday, June 11, 2002



چه کسي ميخواهد
من و تو ما نشويم؟
خانه اش ويران باد!

من اگر ما نشوم تنهايم
تو اگر ما نشوي خويشتني

از کجا که من و تو
شور يک پارچگي را در شرق باز برپا نکنيم

از کجا که من و تو
مشت رسوايان را وا نکنيم

من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر ميخيزند

من اگر بنشنيم
تو اگر بنشيني
چه کسي برخيزد؟؟


دشت نام تو را ميگويد
کوهها شعر ما را ميخوانند


کوه بايد شد و ماند
رود بايد شد و رفت
دشت بايد شد و خواند


حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از
متلاشي شدن دوستي است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر...


حميد مصدق



٭
........................................................................................

Monday, June 10, 2002

ويز ويز ويز!

دِهه! عجب مگس سمجيه ها!...

قبلا فقط وقتي بيدار بودي هي ويز ويز ويز!

ديگه تازه گي ها تو خوابت هم باز ويز ويز ويز!

٭
........................................................................................

چه شود!

اصلا فکر نمي کردم تو کلکده جز خزعبلات چيز ديگه ام بشه پيدا کرد:

از hamedyou

هيچ وقت پدر و مادرم كاري به كارم نداشتند . من آزاد بودم و كاري كه مي خواستم مي كردم . به نظر من بين دختر و پسر هيچ فرقي نبود و انسانها مساوي آفريد شده بودند . اگر چه مريم دوست دبيرستاني ام دائم به من تذكر مي داد كه آدم پست هم خيلي هست اما گوشم بدهكار نبود . هميشه دنبال يه پسر مي گشتم كه دوستم داشته باشه و باهاش ازدواج كنم در اين بين با وجود مخالفت مريم هر روز در راه مدرسه با پسرهايي كه به من متلك مي انداختم حرف مي زدم تا مرد ايده آل خودم را پيدا كنم
پنج شنبه بود تازه از كلاس تعطيل شده بودم كه با سپهر آشنا شدم . به ظاهر پسر خوبي ميومد . بر خلاف بقيه پسرها كه با حالت جلف و به قول خودشون مد اروپا به خيابون ميومدند اين خيلي سنگين و در عين حال زيبا بود . به من گفت :من مدتيه كه شما را زير نظر دارم و شما را مناسب خودم مي بينم . به من گفت براي اينكه بيشتر با هم آشنا بشيم قراري بگذاريد . به سينما بريم و بعد از اون به پارك ... پيش خود گفتم : پسر خوبي به نظر مي رسه و قبول كردم . بعد از ظهرش خيلي با هم حرف زديم و اونو مناسب براي ازدواج ديدم . يعني اون هموني بود كه مي خواستم . بعد از اونروز فقط به اون فكر مي كردم . ديگه جواب هيچ كسي رو نمي دادم . يه ماهي بود باهم دوست شده بوديم كه به من گفت : عزيزم به من اعتماد داري ؟
من گفتم اگه به تو نداشته باشم به كي داشته باشم . مگه پاك تر از تو هم هست . واقعا هم رفتارش همينو نشون مي داد . به خاطر همينم خيلي دوستش مي داشتم
اون گفت بعد از ظهر خونه مون خاليه . مياي بيشتر همديگرو ببينيم . منم با يه كم ناز گفتم آره . بعد از ظهرش منو برد به يه محلي دور تر از تهران تا حالا نيومده بودم . گفت : اينجا خونه مونه . از ساعت 4 تا 7 بعد از ظهر اونجا بودم . واسه ام حرفاي عاشقانه مي زد . چقدرم قشنگ حرف مي زد . ساعت 7 كه شد گفت : ديگه بايد بريم منم گفتم .آره عزيزم . سوار ماشينش شدم . اما اون به جاي اينكه بر گرده داشت بالاتر مي رفت . تا رسيديم .گفت : مهيار در را باز كن . گفتم سپهر چيكار مي كني . گفتم ماشينم يه كم مشكل داره .تا خونتون نمي ره . مهيار درستش مي كنه بعد مي ريم . يه نيم ساعت بيشتر نمي شه . گفتم باشه . با هم به هال رفتيم . به من گفت تو برو اتاف من الآن ميام . تو اتاق كه بودم گوشمو به در چسبوندم ببينم چي مي گند . آخه به دلم الهام شده بود خبراييه . سپهر گفت . قرعه كشي مي كنيم . پس از چند ثانيه . همه گفتند . سپهر بازم تو شانس آوردي . امشبم تو حال كن . فهميدم كه براي من نقشه كشيدند . در اتاق را باز كردم . گفتم . سپهر من بايد برم . سپهر گفت مي ريم عزيزم صبر كن . بعد سپهر و دوستاش تو يه اتاق ديگه رفتند .يه دفعه يه زن آبله رو اومد گفت
: بيا اين شامت بخور بعد برو تو اتاق .
گفتم مي خواند با من چيكار كنند ؟
گفت : همون كاري كه با بقيه دخترا مي كنند . اين دفعه نوبت سپهره . خوب ازش پذيرايي كن
يه دفعه زدم در گوشش و دعوامون شد . لباسهاشو پاره كردم اونم همين كار را با من كرد . يه دفعه بقيه اومدند . گفتم تو را خدا به من نگاه نكنيد . لباس ندارم . اما اونا با شهوت نگاه مي كردند . و مي خنديدند . ناچار به اتاق دويدم و در را روي خودم قفل كردم و روي تخت زير ملافه رفتم .
سپهر اومد گفت : عزيزم در را باز كن
اما من فقط مي لرزيدم . كليدي توي در رفت و در باز شد . سپهر اومد نزديك . بلندم كرد . تو بهم گفت : عزيزم تو چته . يه بوسم كرد و گفت : ناراحت نباش الآن همه چيز تموم مي شه . بعد رفت و لباسهاشو در آورد . من گريه كردم . به پاش افتادم . اما فايده اي نداشت . عصباني شد . يه مشت زد تو سرم . ديگه هيچي نفهميدم . صبح وقتي بيدار شدم . خودم را بي لباس ديدم . يهو اون زنيكه اومد و گفت : بيا اين لباس ها را بپوش . چون لباسهاي خودم پاره شده بود . ناچارا پوشيدم . رفتم بيرون ديدم اون آشغال يعني سپهر داره مي گه : ببرش پيش نيره تو گمرك قبلا باهاش حرفاشو زدم . منظورشو از گمرك فهميدم . دوباره گريه كردم به پاش افتادم . اما اون سنگدل فقط مي خنديد . مهيار همون آشغالي كه صاحب خونه بود . به زور به داخل ماشينم انداخت دهنم و بست و .....
الآن يكساله از اون فاحشه خونه آزاد شدم . تصميم گرفتم ديگه پاك زندگي كنم . مي دونم ديگه جايي تو اجنماع ندارم . اما اميدم را از دست ندادم . اين بار با ياد خدا


اينم يه سرگذشت ديگه:

يه دختري بود خيلي خوشگل و در عين حال خيليم نجيب و خونواده دار
دختره عضو بسيج خواهران بود . تو بسيج خواهران . گاهي وقتها برادراي بسيجي هم مي يومدند . البته قبلش يالاه مي گفتند . كه خواهراي بسيجي چادرشونو سفت كنند . يه روز مسعود براي اينكه برق اتاق بهاره همون دختره كه گفتيم را تو بسيج درست كنه . به اتاقش اومد . رفتار مسعود خيلي مودبانه بود و خيلي تو بهاره تاثير گذاشت . در عين حال مسعود هم نشون مي داد كه از بهاره خوشش اومده . فرداي اون روز به يه بهونه ي ديگه مسعود به بسيج خواهران اومد و دوباره بهاره و مسعود همديگر را ديدند . اين ديدن ها همين طور ادامه پيدا كرد تا يه روز مسعود به بهاره گفت اگه اجازه بديد امروز من برسونمتون خونتون . بهاره هم از خدا خواسته با يه كم ناز قبول كرد . يه مدتي دوستيشون ادامه داشت كه بهاره از مسعود خواست كه تكليفشو معلوم كنه و گفت من به اين وضعيت راضي نيستم چون تو به من نامحرمي . مسعود هم گفت اتفاقا من هم معذبم و مدتي بود مي خواستم يه چيزي را بهت بگم . بهاره پرسيد چه چيزي را . مسعود گفت . در حال حاظر چون برادر بزرگتر دارم كه هنوز ازدواج نكرده نمي تونيم با هم ازدواج كنيم و براي اينكه اسلامي بشه . بيا ازدواج موقت كنيم . بهاره اول ناراحت شد . اما مسعود حديث آورد از زسول ا.. و امام صادق و گفت اين كار خيليم ثواب داره بالاخره بهاره قبول كرد و به هم محرم شدند . كم كم مسعود چهره ي واقعيش را نشون داد . گفت : حالا كه محرميم مي ياي خونمون . بهاره هم ناچارا قبول كرد . در خانه هم مسعود گفت ما كه بالاخره يه روزي عروسي مي كنيم . حالا يه نزديكيم قبل از عروسي رسمي داشته باشيم . چي ميشه . خلاصه . مخ بهاره را تيليت كرد و .... بعد از اون روز ديگه مسعود كمتر به بهاره سر مي زد . يه روزم غيب شد . بهاره هم كم كم دلش بالا اومد و علائم حاملگي توش معلوم شد . باباي بهاره وقتي جريان را فهميد . اونقدر ناراحت شد كه بهاره را از خونه بيرون كرد . به بسيج پناه آورد كه خواهرا هم جريان را كه فهميدند پرونده اش را بستند . خلاصه سرگردون تو خيابون ها مي گشت كه گروه امداد رسيد . بله يه خونه ي فساد تو اكباتان . بهاره هم گفت آب كه از سر گذشت . چه يك وجب چه صد وجب . اكنون بهاره به علت گرفتن ايدز در آستانه مرگ قرار دارد . به نظر شما چند دختر مثل بهاره در تهران وجود دارد؟



٭
........................................................................................

● ديشب اينترنت خوابگاه قطع شد... نتيجه اينکه ديشب من براي اولين بار بعد از ۶ ماه مزه غذايي که خوردم فهميدم. براي اولين بار فهميدم چقدر اين کيکهاي شکلاتي که چندبار تو اين مدت با چايي خوردم خوشمزه اند. ديشب براي اولين بار فهميدم که اين بابا، سياوش قميشي، که تمام اين مدت گلوش رو واسه من خفه ميکرد، اصلا چي داره ميگه. ديشب بالاخره بعد مدت زيادي يه کم با بچه هاي خوابگاه حرف زدم و فهميدم که اونها هم زنده اند! براي اولين بار از مدتي که اومدم ديشب رفتم بيرون و ديدم عجب دور و ور خوابگاه تو شب قشنگه و براي اولين بار عطر گلهاي اطراف خوابگاه رو حس کردم و لذت بردم. ديشب بعد يه عمر هوس کردم برم بيرون بدوم و کلي هم حال داد بهم. ديشب حس کردم چقدر اتاقم برام عجيب و جديده مثل اينکه يه ساله يه جا ديگه زندگي ميکردم. ديشب بعد از مدتها نشستم مثل آدم کارهاي مربوط به کلاسم رو مرتب و سر فرصت انجام دادم. ديشب تازه فهميدم دنيايي هم بيرون از اين اتاق ۱۰ متري و محيط دانشکده وجود داره...

واقعا چه خوب ميشد اگه واسه يه شب هم که شده شبکه ارتباطي همه آدمها با دنياي خودشون قطع ميشد تا حداقل يه کم به دور و ورشون هم نگاهي بندازن و بفهمن که بابا يه دنيايي هم بيرون بوده اين همه عمر و تو حاليت نشده... دنيايي که غير از خودشون آدمهاي ديگه هم توش زندگي ميکنند... دنيايي پر از زيبايي، زيباييهايي براي لذت بردن افرادي که ارزششون رو درک ميکنن...

٭
........................................................................................

Sunday, June 09, 2002

● آقا عجب داستانيه ها! امروز نزديک بود از دست اين يانگ ديگه خودمو دار بزنم! قضيه از اين قراره که بسکه ما ۴ نفر تو اين خوابگاه با هم کنار ميايم، مدتيه تصميم گرفتيم يخچال خوابگاه رو تقسيم بندي کنيم که خدايي نکرده، از اونجايي که خيلي هم هميشه مرتبه، يه موقع اشتباها غذاهاي خودمون رو جاي ديگران نخوريم! خلاصه قرعه کشي کرديم و قسمت بالاي يخچال افتاد به من و ليو، پايين هم به تام و يانگ. ولي اين تازه شروع ماجرا بود... اين جناب يخچال کاري که خيلي خوب بلد بود اين بود که هر چي قسمت بالاست از سرما يخ بزنه و هر چي قسمت پايينه از گرما بگنده! اين بود که درجه يخچال روزي ۱۰ بار عوض ميشد، هي ما تا چشم پايينيها رو دور ميديديم ميرفتيم کمش ميکرديم تا اونا ميديدن ما سرمون گرمه ميرفتن زيادش ميکردن... خلاصه اونقدر با همت دوستان به اين کار ادامه داديم که بالاخره ديروز اومديم ديديم زديم سوزونديمش و بار بزرگي از رو دوشمون برداشته شده! فقط نميفهمم اصلا چرا ما احمقها زودتر به فکرمون نرسيد بسوزونيمش؟؟ چون با يه تلفن، يه سري از خدا بي خبر بي همه چيز، همون ديروز اومدن يه يخچال نو جاش گذاشتن! اَي بر پدرشون لعنت که ما رو انقد لوس ميکنن!! خلاصه ديروز با هزار خوشحالي که ديگه تخم مرغهام تو پوستشون يخ نميزنن و هزار ناراحتي که ديگه بدون خل بازيهامون زندگي هيجانش رو از دست ميده، اسباب کشي کرديم به خونه جديد.
ديگه امروز داشتم با خيال راحت اولين روز از زندگي بي هيجانمو تجربه ميکرديم که يه دفعه يانگ در اتاقمو زد... تق تق تق...

- ببين من احساس ميکنم تو اين يخچال جديده، اون بالا جاي شما زيادتر از ماست. بيا ببين!

بعد ميرم ميبينم مثلا ۲ سانت بالا بيشتره.

- بابا بيخيال! ميدونم اون پايين يه کم ارتفاع کمتره ولي آخه مگه ميخواين چي بذارين؟ ببين از اين بطري نوشابه که الان راحت گذاشتي که چيزي بلند تر نميخواي بذاري، ميخواي؟

- ام... راست ميگيا!

برميگردم تو اتاق... ۲ دقيقه بعد... تق تق تق...اين دفعه چشماش برق ميزنه مثل اينکه يه کشف بزرگ کرده باشه!...

- بيا بيا!... ببين اين جا نميشه!

ميبينم ۶ تا ظرف تاپر وِير Topper Ware ورداشته گذاشته رو هم و يه برج ۲ متري درست کرده که از در اتاق رد نميشه چي برسه به يخچال! منو ميگي مات مونده بودم چي بگم...

- نه بيا جونم ببين جا ميشه! مگه مجبوري اينا رو رو همديگه بذاري... ببين...

خلاصه ورداشتم دونه دونه واسش جا دادم و برگشتم تو اتاق... ۱ دقيقه بعد... تق تق تق...

- ببين پس اينو چي ميگي؟؟...

ميرم ميبينم پايين رو با آت و آشغال و ظرف خالي پر کرده بعد ميخواد يه بطري رو جا بده... خب معلومه نميشه! اومدم بگم آخه آدم حسابي مگه مجبوري انقد پرش کني... تازه نگاه کردم ديدم اگه يه چنتا چيز رو جابجا کني اونم جا ميشه ولي ديگه حوصله کل کل نداشتم...

- باشه بابا! کُشتي منو! الان بالا رو خالي ميکنم اون صفحه جدا کننده رو بيار يه پله بالا...

خلاصه با هزار بدبختي همه چيز رو خالي کرديم و دوباره ريختيم تو... برگشتم تو اتاق... آخيش! ديگه تموم شد! حالام چيزي نشده من که همين قدم جا واسم کافيه!... ۵ دقيقه بعد!... تق تق تق...

- ببين من فکر ميکنم اين اصلا درست نيست! الان جاي شما خيلي کم شده و اين بي انصافيه!... ميگم بيا برش گردونيم!!

واي خدا!... خلاصه دوباره تمام خرت و پرتها رو در بيار و بکن تو...

- ببين خوبه ديگه؟؟ خوب نگاه کن ها جون من!... مطمئني؟؟

- نه خيالت راحت ديگه مشکلي نيست... آره مطمئن باش!

پس با خيال راحت! برگشتم... اين دفعه ۳۰ ثانيه هم نکشيد!!... تق تق تق! ... نه!!!!!!!!!

- ببين ببخشيدها، ولي يه چيزي! ميگم خدا رو چه ديدي يه دفعه پيش مياد ديگه! اگه يه موقعي پايين جا کم آوردم ميتونم چيزامو بذارم بالا!؟؟

- اي بابا! چه اشکالي داره عزيزم! تازه اگه بازم جا کم آوردي بي تعارف ( | )ِ من جا داره ها!! خودتم اصلا بيا برو توش!!!.....

٭
........................................................................................

Saturday, June 08, 2002

... آي!... عجب بد درديه اين عشق!!... آخ!...


٭
........................................................................................

Friday, June 07, 2002

● به سبک کاپيتان:

- يه چيزي بگم فحشم نميدي؟؟
- من اصلا فحش بلد نيستم
- پس نمي گم...


٭
........................................................................................

راستش ديگه خودمم خسته شدم، حيفه اين آلونک خوشگل نيست که همش رو اختصاص بدي به بحث؟... ديگه ميکنمش هفته اي يه بار. اينم آخريش واسه اين هفته:

بحث دين ۶

اول بحث اينجاست.

پاسخ نامه:

«سلام دوست عزيز،
اول اينکه حالا که شما اينجور صحبت کردن را بيشتر ميپسنديد من خودم ترجيح ميدم روش حرف زدنم رو عوض کنم چون اينجوري در پاسخ به شما احساس بهتري دارم!

خب برگرديم به اصل مطلب، من پاسخم به دو سوالي که شماره بندي کرديد با پاسخ هاي شما يکي است و تمام بحث را قبول دارم تا جايي که ميرسيم به اين سوال: «آيا عقل انسان ها نسبت به زمان آينده خود كامل است؟ يعني هر نظريه اي را كه بشر در يك عصر ارائه مي كند تا ابد و تا انسانيت و جهان وجود دارد آن نظريه درست است و همه آن را
قبول مي كنند؟» بعد گفتيد که اين مساله حتي در مورد علوم تجربي هم درست است.
حال حرف من اينست: اتفاقا من اين عقيده رو فقط در مورد علوم تجربي قبول دارم و فقط اون رو ناقص نسبت به آينده و قابل پيشرفت ميدونم. من در مورد تفاوتهاي دين و ايدئولوژي با علوم تجربي قبلا حرف زدم ولي بد نيست دوباره توضيح بدم:
براي سنجش درستي يا نادرستي (کمال يا نقص) علوم تجربي همواره يک معيار و وسيله وجود دارد و آن آزمايش است. علت اينکه علم همواره پيشرفت ميکند و هميشه نسبت به آينده خود ناکامل است در جواب به آزمايش معني پيدا ميکند. مثلا اگر قبلا آزمايشهايي ضرر مواد داخل چاي را براي بدن نشان ميدادن اکنون با پيشرفت تکنولوژي و دقت آزمايشها و همچنين پيشرفت علم در مورد فيزيلوژي بدن نتيجه آزمايش دقيق تر است و نظريه قبلي را رد ميکند. اما دين و ايدئولوژي چيزي نيست که با آزمايش سنجيده شود و به عبارت ديگر معياري براي سنجش آن موجود نيست زيرا: ۱- هدف آن مشخص نيست! ما در آزمايش دنبال چي هستيم؟ طبق حرف خود شما پارامترهاي افراد براي سنجش آن بسيار متفاوت و سليقه ايست و هر کسي دنبال چيزي ميگردد که به آن علاقه دارد. ۲- دقت در اين آزمايش معني ندارد يا به عبارت ديگر پيشرفت در دين نسبت به زمان معني ندارد چون اصلا علايق خود انسان دائما نسبت به زمان عوض ميشود و ديد او نسبت به زندگي عوض ميشود - به اين پيشرفت نميشود گفت فقط يه نوع تغيير است. ۳ - حداکثر اينست که به تاثير آن بر پيشرفت علمي و اقتصادي و سياسي يک جامعه نظر بندازيم که کاريست باز هم سليقه اي و عملا غير ممکن (به دلايلي که در اولين ايميلم توضيح دادم).
خلاصه اينکه به همين خاطر است که ديگر بسياري از تئوريهاي فيزيک دور ريخته شده است و کسي حتي به آنها فکر هم نمي کند و به جاي آنها از نظريات جديدتر و کاملتر استفاده ميشود. در مقايسه بينهايت فرهنگ، باور و ايدئولوژي با قدمتهاي مختلف در جهان وجود دارد که نه قابل رد هستند نه قابل اثبات و هنوز هر کدام به نوعي در بين مردم جايي دارند (مثلا يک نمونه اش تقسيم دين اسلام به صدها فرقه و مذهب متفاوت کنوني). پس نتيجه اينکه کلماتي مثل «نقص و کمال» فقط در مورد علم معني دارن نه نظريات ديني و عقيدتي. (گر چه براي هر کسي در يک زمان خاص با معيارهاي خودش ميتواند معني مخصوص به خود را داشته باشد)
دو سوال ديگر پرسيديد: «آيا شما به نقص نسبي(نسبت به آينده) و نقص مطلق(نسبت به
سعادت ابدي) دانش بشري اعتقاد داريد؟»
همونطور که گفتم در مورد علوم تجربي به نقص نسبي معتقدم ولي اصلا منظور رو از نقص مطلق نميفهمم. «سعادت ابدي» يعني چي؟ مگر فرض بر وجود آخرت و زندگي ابديست؟ در اين مورد که من موضع خودم رو مشخص کردم و اگر نه پس منظور چيست؟

در ضمن شما هيچ نگران نباشيد و با من «خدا»حافظي کنيد! چون من ميدانم که شما منظورتان آرزوي حفظ و سلامتي من است! همونطور که ما از کلماتي مثل «خداوکيلي»، «اي خدا» و هزاران کلمه فارسي ديگر براي ابراز احساساتمون و رساندن منظورمون استفاده ميکنيم و هيچ دليلي بر اعتقادمون به خدا نيست.

پس خدانگهدار»





٭
........................................................................................

Thursday, June 06, 2002

نذري بنده به مناسبت ايام الله چادورا و پادورا: ۱، ۲، ۳

٭
........................................................................................

بحث دين ۵

اول بحث اينجاست.

نامه بعدي:

«با سلام.
از اينكه پاسخهاي اينجانب معمولا ديرتر آماده مي‏شود بايد ببخشيد چرا كه داراي مشغوليتهايي مي‏باشم كه معمولا وقت آزادم كمتر است هرچند كه من اينگونه بحث كردن را از هر مشغوليتي بالاتر و بهتر مي‏دانم و به همين دليل وقت آزاد كمي هم كه دارم صرف آن مي‏نمايم.بگذريم و برويم سر اصل مطلب:

با توجه به پاسخ شما فرض ما اينست كه:
1- همه چيز را بر پايه عقل و استدلال پيش ببريم.
2- شما اصول دين يعني خدا و پيغمبر و قيامت را قبول نداريد.

شما تفاوت بين انسان و حيوان را در احساس رضايت دانسته ايد هرچند كه در اين مقوله نيز به اندازه يك كتاب مي توان بحث كرد اما بهتر است من كمي بحث را به جلو هدايت نمايم و اگر شما مخالفتي با اين اظهارات داشتيد بيان فرمائيد.
تفاوت اصولي انسان و حيوان اگر از آخر به اول حركت كنيم اينست كه اگر احساس رضايت در انسان وجود دارد به خاطر اختيار و حق انتخاب اوست. اگر انسان در مسير زندگي كه پيش گرفته است مجبور باشد آنگاه احساس خوشبختي و يا رضايت در او معنا پيدا نمي كند همچنين است در مورد پشيماني. ما در مواردي كارهايي انجام مي دهيم كه بعد از انجام آن پشيمان مي شويم خب اگر ما مجبور به انجام آن عمل باشيم ديگر با پيش آمدن هرگونه عواقبي از كار خود پشيمان نخواهيم شد. كما اينكه در بعضي مواقع كه حوادثي بر انسان اتفاق مي افتد و انسان در اثر آن ممكن است ضررهاي مالي و جاني هم بكند ولي فقط اظهار تاسف ميكند و پشيماني و عذاب وجدان سراغش نمي آيد. اين كه اين را كنم يا آن كنم...........اين دليل اختيار است اي صنم

حال اگر مطالب پاراگراف فوق را قبول داشته باشيد ميرويم سراغ قسمت بعدي و آن اينست كه چرا انسان حق انتخاب و اختيار دارد؟ پاسخ اين سئوال بنظر من اينست كه انسان عقل دارد و مي تواند در چند راهي هاي زندگي با تفكر و علم تصميم به انتخاب مسير بگيرد. مثلا يك حيوان وقتي گرسنه است فقط به خوردن فكر مي كند و اگر شما به او غذاي دلخواهش را بدهيد بدون درنگ مشغول به خوردن مي شود زيرا حيوان مقهور غريزه اش مي باشد. اما يك انسان عاقل وقتي گرسنه باشد و غذايي در اختيار او بگذارند علاوه بر خوردن به سالم بودن غذا يا گرم بودن يا سرد بودن آن و يا غيره نيز فكر مي كند و اگر خوردن آن غذا با جميع پارامترهاي ذهني او مطابقت داشت آنگاه مبادرت به خوردن مي كند. حال اگر اين را قبول داشته باشيد كه اختيار و انتخاب انسان حاصل تفكر و عقل اوست بر مي گرديم سر مثالي كه زدم. و در اين مثال چند سئوال مطرح مي كنم و پاسخ آنها را خودم مي دهم شما نيز اگر مخالفت داريد بيان فرمائيد.

1- آيا پارامترهاي ذهني انسانهاي متفاوت در اين مورد يا موارد ديگر يكسان است؟
پاسخ: البته كه همه انسانها پارامترهاي متفاوت يا مشتركي دارند.

2- آيا پارامترهاي انسانها در برهه هاي مختلف تاريخي زندگي انسان يكي بوده است؟
پاسخ: نخير انسان n سال پيش پارامتري مانند پختن غذا را مد نظر نداشت- انسان m سال پيش با نمك آشنا نبود- انسان x سال پيش با بهداشت آن آشنا نبود. و غيره.

حالا با نتيجه همين دو سئوال به سئوال هاي ديگري مي رسيم كه شما بايد آنرا پاسخ دهيد تا ببينيم به چه نتيجه اي در اين مورد مي رسيم. آيا عقل انسان ها نسبت به زمان آينده خود كامل است؟ يعني هر نظريه اي را كه بشر در يك عصر ارائه مي كند تا ابد و تا انسانيت و جهان وجود دارد آن نظريه درست است و همه آن را قبول مي كنند. اين سئوال حتي راجع به مسائلي كه به قول شما در بوته آزمايش مي گنجند نيز مطرح است مثلا آيا دانشمنداني كه تا 10 سال پيش چاي را عامل سكته، عصبانيت و غيره مي دانستند هنوز نيز همه بشريت و علم، همين اصل را قبول دارند؟! آيا تمامي انسانها در مورد سعادت ابدي خود و پارامترهاي آن نظر يكساني دارند و داشته اند? اگر اينگونه است چرا اينهمه مكاتب و اديان در عرصه هاي مختلف و هم اكنون بوجود آمده اند و همه آنها بقول شما خود را سعادتمند ترين و بر حق ترين مي دانند؟!
من پاسخ شما را نمي دانم ولي اين سئوال اساسي را نيز مطرح مي كنم كه به آن نيز پاسخ دهيد. آيا شما به نقص نسبي(نسبت به آينده) و نقص مطلق(نسبت به سعادت ابدي) دانش بشري اعتقاد داريد؟

در پايان راجع به اينكه گفته بوديد صميمي تر بنويسم بايد يگويم كه كاملا صميمي هستم و فقط روش نوشتنم اين است اگر بد است عفو بفرمائيد.

چون گفتيم كه فرض بر اين است كه به خدا اعتقاد نداريد نمي توانم بگويم "خدا"حافظ و فقط مي گويم: موفق باشيد»


٭
........................................................................................

Wednesday, June 05, 2002

● يه تيکه از آقا معلم که دقيقا نظر منه:

... قضاوت چقدر سخت است و در مسند قضاوت نشستن چقدر مشکل. با تفکر خاکستري ديدن دنيا نميتوان گفت چه کسي مجرم است.شايد مجرم وجود ندارد؛همه قرباني ژن هاو تربيت ومحيط هستند و هر کسي ممکن است تحت شرايطي در يک لحظه خاص؛قاتل؛دزد و... باشد.پس حکم دادن چقدر سخت است و تازه بعد ازحکم دادن هم خانواده محکوم نيز مجازات ميشود؛فرزندان و بستگان مجرم چه گناهي گرده اند که بايد زجر بکشند: مرارت-تحقير-محروميت و در نهايت عقده ؛و بعد هم در ادامه زنجير دوباره شاهد مجرمهايي ديگر هستيم...

بقيه اش هم بايد خوند...

٭
........................................................................................

بحث دين ۴

اول بحث اينجاست.

پاسخ نامه:

«آقا سلام،
يه کمي دير شد، داشتم نااميد ميشدم بابا! من از خدامه بحث کنم، تازه بعد از مدتها يک مخالف پيدا شده که حاضره وقتش رو جاي عبادت حروم بحث با بنده بکنه! چرا نخوام!؟
خب بريم اول سر اينکه بنده چي رو قبول دارم چي رو قبول ندارم. ببين من پايه همه چيز رو عقل و استدلال ميدونم و واقعا فکر کنم حرفم رو بد گفتم تو ايميل قبلي که باعث شده فکر کني: شما هرگونه استدلال را توجيه و تسليم گوسفند وار ميدانيد. پس بد نيست برگرديم به حرفي که من زدم در رد مطلق گرايي در دين: «دين يک مجموعه است يعني اگر تو اصولش رو قبول کني بايد تا آخرش بري و نميتوني هر چي دوست داشتي انجام بدي و هر چي دوست نداشتي نه. بالطبع اين مطلق بودن هم به تمام ابعاد دين (اصول و فروع) نفوذ ميکنه. اين يعني خطر بزرگ تعصب، يعني اينکه براي هر کاري حتي اگر با عقلت جور درنياد فقط دنبال اين باشي که توجيحش کني يعني اصلا انتخابها و راههاي ديگه رو در نظر نگرفتن و نهايت از کار افتادن مغز و عادت کردن به ديکته و دستور از بالا! اين درنهايت يعني «اسلام» يا تسليم شدن! خيلي ببخشيد ولي من اسمشو ميذارم «گوسفندوار» زندگي کردن، حتي اگر تو اين «گوسفند» بودن رو با استدلال و فکر قبول کرده باشي»
اولا من نميفهمم چطور نتيجه رو بسط دادي و گفتي که من هرگونه استدلال رو گوسفندوار ميدونم! نخير، فقط در اين مورد مشکل وجود داره. ثانيا منظور من از حرف بالا دقيقا گوشزد کردن يک تناقض بود که تو هم بهش اشاره کردي يعني قبول کردن مطلق بودن دين منجر به اين ميشه که با استدلال به اين نتيجه برسي که ديگر استدلال نکني! يه مثال ميزنم: در قران بسيار در مورد روابط زن و مرد اشاره شده که يکيش اينه که به شوهر حق ميده که زنش رو کتک بزنه (حالا با اما و اگرش کاري نداريم) در حالي که الان هر انسان با شعوري ميدونه که اينکار به هر دليلي که باشه چقدر دور از عقل و انصافه. پس اگر کسي اين انعطاف رو از خودش در پيروي از دين نداشته باشه که بايد بعضي از قوانين رو انداخت دور و فقط دنبال توجيح اونا باشه، مطمئنا به خطا رفته. ولي نکته اينه که وقتي تو اسلام رو در ابتدا با استدلال به ظاهر عقلي (همونطور که گفتم از نظر من پايه عقلي وجود نداره!) قبول کردي مجبور به اطاعت بي چون و چرا از قران ميشي و در نتيچه دست به انجام يکسري اعمال بدون فکر و انصاف ميزني.

بگذريم، در مورد خدا و قيامت هم بايد بگم که فرض رو بر اين بذار که من اعتقاد ندارم! گرچه منکر هم نيستم (دليلي ندارم) و حرفي که ميزنم اينه که احتمال ناچيز قلبي (نه عقلي) در مورد آنها وجود داره - من اين مساله رو تو وبلاگم اينجا و اينجا بحث کردم.

ديگه اينکه در مورد سوال آخري که پرسيدي: نميدونم درست فهميدم يا نه ولي خب به هرحال من سعادت و خوشبختي يه انسان رو در رضايت شخصي از خودش ميدونم. ببين فرق انسان و حيوان در اينه که واسه حيوان رضايت معني نداره، حيوان بر مبناي غريزه عمل ميکنه و اصلا هم شعور نداره که بشينه سر فلسفه زندگيش فکر کنه، مثل يه ماشين از پيش برنامه ريزي شده ولي بالطبع پيچيده تر. ولي اين سوالها و چراها براي انسان وجود داره و اين احساس رضايت از زندگي براش قابل درکه و هيچ ربطي هم به مال و ثروت و عشق و حال نداره فقط يک احساس آرامش درونيه که يک آدم فقير هم ميتونه داشته باشه. حالا حرف من اينه که براي رسيدن به اين احساس لزوما نيازي به دين نيست. منتظر ادامه بحث هم هستم، موفق باشي.

پ.ن. آقا راستي تو رو خدا يه کم صميمي تر بنويس که بنده هر دفعه نسبت به لحن نوشتنم احساس عذاب وجدان نکنم!!»


٭
........................................................................................

Tuesday, June 04, 2002

بحث دين ۳

اول بحث اينجاست.

نامه بعدي:

«دوست عزيز سلام. از اينكه جواب مرا دادي تشكر مي‏كنم. اين جور بحث كردن ها نه تنها سر درد نيست بلكه نعمت است. از اين بابت كه باعث مي شود تا كمي از انباشته هاي مغز استفاده نموده و تفكر نمائيم. از طرفي شايد با ديدن اين جواب با خود بگويي گير عجب سيرشي افتاديم كه ميخواد مخمونو كار بگيره! ببخشيد.

اما در مورد جواب شما بايد عرض كنم كه در پاسخ شما من متوجه نشدم شما بالاخره چه چيزي را قبول داريد و چه چيزي را قبول نداريد. مثلا معلوم نيست كه شما آيا وجود خدا(توحيد) را قبول داريد يا خير؟ و آيا شما قيامت و معاد را قبول داريد يا نه؟ آيا اديان آسماني را و اسلام را برسميت ميشناسيد يا نه؟ و از همه مهمتر شما تحقيق و استدلال
و عقل را قبول داريد يا نه. چون شما هرگونه استدلال را توجيه و تسليم گوسفند وار ميدانيد. اگر اين آخري(عقل) را قبول نداريد ديگر بحث و گفتگو فايده ندارد و نتيجه پاياني مشخص است!؟

از طرف ديگر هر دوي ما روي مسائل مختلفي بحث كرده ايم كه در واقع پراكنده گويي است و هدفي در آن دنبال نمي شود. پس بهتر است روي يك خط سير پيش برويم تا به نتيجه برسيم. حال تا جواب شما بدستم برسد سر بحث را باز ميكنم كه در صورتي
كه دوست داشتيد روي اين خط پيش برويم.

نظر شما اين است كه وقتي كسي به آرامش روحي ميرسد و خود را ارضا ميكند و از زندگي لذت ميبرد دليلي بر تغيير و تبديل و دينداري و دينمداري و مسائل اينگونه وجود ندارد چون دين ابزاريست كه ما را به اين نوع سعادت و آرامش ميرساند و چون اين هدف براي بعضي ها وجود دارد چه دليلي دارد كه به دنبال دين بروند؟
حالا مثالي ميزنم: يك شير در جنگل وقتي گرسنه ميشود شكار ميكند. وقتي نياز جنسي پيدا ميكند به هر ماده اي ميتواند ميل كند و خود را ارضا كند. جاي خواب و گردش و خلاصه همه وسائل آسايش آن فراهم است. يا يك آهو در جنگل به اندازه كافي ميخورد و ميآشامد. به راحتي ميدود و گردش ميكند و خلاصه كيفي ميكند كه ما هميشه آرزوي آنرا داريم. و تقريبا تمامي حيوانات بيشتر از انسانها از زندگي لذت مي برند. حال انساني وجود دارد كه همه امكانات زندگي را دارد. از قبيل ويلا ماشين استخر و مسائل رفاهي ديگر و خلاصه آرامش و آسايش و تفريح و عشق و حال همه رقم. حالا سئوال اينجاست كه چرا هيچ شخص عاقلي آن حيوان را كه به كمال خود رسيده است دعوت به دين نميكند؟ چرا أنهايي كه به قول شما دين را با كتك و زور و ... ميخواهند به ما بخورانند دنبال حيوانات نيستند چرا كه آنها نيز به همين كمال خود دارند رسيده اند.
به نظر ميرسد شما در نظر خود هيچ تفاوتي بين حيوان و انسان قائل نيستيد و ميگوئيد به كمال رسيدن عين سعادت است. لطفا فقط به همين پاسخ دهيد كه در اين زمينه فرق انسان و حيوان را چه ميدانيد. البته اگر فرقي قائل هستيد.
تا اينجا بحث را پيش ببريم تا بقيه. اگر مايليد البته.

متشكرم كه به پاسخم اهميت داده و آنرا ميخوانيد. منتظر جواب هستم.»



٭
........................................................................................

Monday, June 03, 2002

از هيس:

عجب تگزاسي شده اين مملکت . چند شب پيش جلوی چشم همه تو اتوبان صدر چند تا موتور سوار يک ماشين دوو را دوره کردند و با قمه هي ميزدند تو شيشه راننده و شاگرد . از ديده من که در پارکي در کنار اتوبان ايستاده بودم گذشتند . چند دقيقه بعد ديدم که در حالي که يک کيف را دور سرشان ميگردانند و هلهله ميکنند ، اتوبان را برعکس ، تخت گاز ميروند . من که کف کردم از ديدن اين ماجرا شما را نميدانم .

اما مطلب جالب اين است که آقايون در اين وضعيت که اوباش گری روند رو به افزايش دارد در فکر کوتاه شدن مانتو و روسری و پاچه شلوار هستند تا يک وقت خدايي نکرده زبونم لال ، به احساسات مذهبي مردم شهيد پرور و مسلمان خدشه وارد نشود. بابا تف به فلان جاتون دزدی و گران فروشي و اعتياد داره بيداد ميکنه به موی مردم چيکار داريد ؟


٭
........................................................................................

● يه کم زيادي ديره ولي خب من از اين کري خيلي خوشم اومد:

اين پرسپوليس هم کولاک کرد ...حال اين کيسه کشا رو کرد تو قوطي يه زنبورم انداخت توش ( داداشای استقلالي آمپر نچسبونن ..فوتباله وکری بازی ديگه :-) ).اما من هر کاری مي کنم از اين علي پروين خوشم نمياد .بابا تيم ورو ول کن برو ديگه .آخه سيستم ناموسي هم شد سيُستم ؟ همون که تو بازيای قطر بعد از بازی با کره که سه هيچ شد به غلامپور گفته بود اين دروازه ( روم به ديفال...گلاب به روتون) ناموسته نذار توپ بره توش ! يا برا اينکه "راموس " هافبک برزيلي ژاپن رو مهار کنه به مهدی فنوني زاده سر بازی ژاپن گفته بود :" ميتي ..ميتي ..بزن اين راموس بي ناموس رو ".حالا اين فردوسي پور هم هي اين علي دنبه رو تحويل مي گيره ميگه "تعويض رويايي پروين" آخه يکي بايد به خودش بگه بابا يادت رفته تو زمين چمن شريف به توپ ميگفتي هندونه ...

دمت گرم!


٭
........................................................................................

... عکسهايي از يک آسايشگاه رواني...
واقعا فقط چون اونها اقليت هستن بهشون ميگن رواني؟؟
٭
........................................................................................

بحث دين ۲

جواب نامه:

«آقا سلام،
اول اينکه دستت واقعا درد نکنه، کلي استفاده کردم. متاسفانه اون موقع که من اون مطلب رو نوشتم فقط يه جواب واسش گرفتم! براي همين اصلا فکر نميکردم ديگه کسي اون مطلب رو بخونه، الانم که ايميلت رو خوندم کلي خوشحال شدم؛ خدا وکيليا!
خب بريم سر اصل مطلب؛ اين جور که از خوندن ايميلت فهميدم که تو هم معتقد به مطلق بودن ديني (گروه سوم) و دين اسلام رو در با توجه به ادعاي خودش (قران) تنها دين برتر ميدوني، که از يه طرف هم تحقيق رو در اين زمينه لازم ميدوني؛ مثلا يه جا درباره کسايي که دين و آيينهاي مختلف دارن و اونو مطلق ميدونن پرسيدي: «آيا ميتوان گفت هر کسي که تحقيق کرده و به مکتب و ديني گرايش پيدا نموده است راه درستي را پيموده و به خطا نرفته است؟». خب اينم جواب من به اين سوال و کلا ايميلت:

۱- اولا اصلا هدف از دينداري چيه؟ يا اينکه اصلا لزومي داره يا نه؟ مگه هدف از دين چيزي غير از پاسخ دادن به نيازهاي فکري انسان و رسيدن به آرامشه!؟ مگه هدف دين رستگاري نيست!؟ رستگاري يعني احساس کمال، رضايت و خوشبختي. يعني آرامش ذهني. پس بي شک انسان اگر نيازي هم در اين زمينه احساس نکنه (يعني از موقعيت فعليش راضي باشه) چرا بايد خودش رو به دردسر بندازه و بخواد تحقيق کنه که حالا به اون دين مطلق که به قول شما اسلامه برسه يا نه؟ پس ديگه ما چه حقي داريم اين افراد رو گمراه بدونيم!؟ حالا من برعکس به حال اين افراد غبطه ميخورم! چرا که ديگه مثل من غم فلسفه زندکي ندارن و دائم غمباد نميگيرن!

۲- انسانها موجود پيچيده ايست. هيچ دو انسان روي کره زمين از نظر فکري نميتونن عينه هم باشن و در موقعيتهاي مختلف تصميمات مختلف ميگيرن که بالطبع تابع پارامترهايي مثل هوش، تجربه، شخصيت و هزار و هزار فاکتور ديگه است که تازه هر کدومشون بينهايت درجه آزادي دارن. قبول يک ايدئولوژي و مکتب فکري هم بيشک تحت تاثير تمام اين پارامترها خواهد بود و براي همينه هيچ وقت درست نيست انتظار داشته باشي تمام مردم دنيا پس از تحقيق لزوما به نتيجه دلخواه شما برسن! اين خيلي (بسيار بسيار بيشتر از اون چيزي که تصور ميشه) ادعاي بزرگي است و غير علميه که حتي اگر همه دقيقا يک راه تحقيق رو پيش بگيرن به يک نتيجه واحد برسن. فوقش اينه که آماري به قضيه نگاه کني و بگي که احتمال ايمان آوردنشون به اسلام از همه رويدادهاي ديگه بيشتره.

۳- دين مانند علوم تجربي قابل آزمايش نيست. چرا که آزمايش يعني اينکه برگرديم و نگاه کنيم به پيروان اون اديان و ببينيم که به کجا رسيدن. حالا همينطور که خودتم گفتي اين کار امکان پذير نيست چرا که هيچوقت نميشه مطمئن بود اين افراد واقعا پيرو واقعي هستن! چون هيچوقت يک نمونه اجتماعي کامل از اين افراد نميشه پيدا کرد که تازه زمان زيادي هم بتونن زيرش طاقت بيارن! فوق کاري که ميشه کرد اينه مثلا يه برحه زماني موفق رو مثال بزني که اونم معمولا تو هر جامعه اي يک بار يه جورايي اتفاق افتاده! بگذريم که تازه اينم عذر بدتر گناهه! چرا که اين دين فقط تونسته يه مدت کوتاه بين مردم دووم بياره و بعد زود به بيراهي و انحراف کشيده شده! خلاصه اين که فعلن آنچه که بيشتر از همه جواب داده يک جامعه سکولاره که هر کسي يه کيش خود.

۴- دين منطق و رياضي هم نيست که با استدلال بشه به کسي ثابت کرد و بعد اگه راضي نشد تهمت کفر بهش زد! انتخاب دين بر مبناي عقلي همونطور که گفتم فقط در صوتي ممکنه که در يک جامعه پياده بشه و نتيجه اش ديده بشه که تازه اونم ممکنه نتيجه اش با سليقه بعضي ها جور در بياد و با سليقه بعضي ها نه. مثلا همينکه خودتم اشاره کردي، دين هميشه دستاويزي براي سياست و استعمار مردم بوده و هست. بيشک اين يه فاکتور شديدا منفيه... گاهي وقتها که اصلا ادعا ميشه از بيخ و بن کار، کار انگليسياست!!

۵- در نهايت من ادعاي مطلق دانستن رو در هر ديني يک فاکتور منفي ميدونم (گرچه اين ادعا در صورت آسماني بودن اون جزء لاينفکي ازش به حساب مياد) چون:

الف) خواه نا خواه باعث تبعيض در جامعه است چرا که مردم معتقد به دين ديگران رو به دو دسته هدايت شده و نشده تقسيم ميکنن و ديگر در پس زمينه ذهنشون براي اعتقاد ديگران ارزش قايل نخواهند بود.

ب) دين يک مجموعه است يعني اگر تو اصولش رو قبول کني بايد تا آخرش بري و نميتوني هر چي دوست داشتي انجام بدي و هر چي دوست نداشتي نه. بالطبع اين مطلق بودن هم به تمام ابعاد دين (اصول و فروع) نفوذ ميکنه. اين يعني خطر بزرگ تعصب، يعني اينکه براي هر کاري حتي اگر با عقلت جور درنياد فقط دنبال اين باشي که توجيحش کني يعني اصلا انتخابها و راههاي ديگه رو در نظر نگرفتن و نهايت از کار افتادن مغز و عادت کردن به ديکته و دستور از بالا! اين درنهايت يعني «اسلام» يا تسليم شدن! خيلي ببخشيد ولي من اسمشو ميذارم «گوسفندوار» زندگي کردن، حتي اگر تو اين «گوسفند» بودن رو با استدلال و فکر قبول کرده باشي!!

راستي من به سخن امام حسين که آخر ايميلت آوردي، اصلا به خاطر همين چيزها اعتراض دارم. يعني والا اعتراض که چه عرض کنم برام قابل درک نيست! چون ظاهرا اصلا هدف از دين و اصلا نظريه جهان آخرت رو آرامش و سعادت دنيوي نميدونه. آخه تنها دليلي که ميتونه به انسان در قبول قيامت کمک کنه اين بود که خب اين تفکر باعث آرامش دنيوي ميشه و طرف ميدونه که بيخود زندگي نميکنه، حالا چطور ميشه که وسيله يه دفعه مياد جاي هدف رو ميگيره! مگه اينکه من اشتباه کنم و قيامت از اول هدف باشه. پس اين يعني اينکه بايد بدون هيچ دليلي يه يقين برسي که ادعاي بزرگي مثل قيامت وجود داره و دنيا مزرعه آخرته و حالا به زور اين تفکر (ترس از عذاب و لذت پاداش) عبادت کني يا کارهاي خيرالمنفعه انجام بدي!! اين يعني سيستم زور و کتک که طبعا واسه خيلي ها قابل قبول نيست.

آقا خيلي روده درازي کردم! اينم همش سر اين بود که تنها گيرت آوردم و احساس ميکنم
آدمي هستي که براي افکار ديگران ارزش قايلي و حاضري ايميلت رو براشون فدا کني! خلاصه اينکه بينهايت خوشحال ميشم اگه بازم اينجوري سرمو درد بياري!! در ضمن ياد بگير اينجوري سر درد ميارن نه با اون چند خطي که تو لطف کردي فرستادي! ؛)»


٭
........................................................................................

Sunday, June 02, 2002

بحث دين ۱

حدود يه ماه پيش بود که من ايميلي از يک دوستي گرفتم که نظرش رو در مورد مطلبي که قبلنا در مورد مطلق بودن دين نوشته بودم داده بود. من هم بهش جواب دادم و راستش اين شروع يه بحثي بود بين ما دو تا در مورد دين که تا الانم ادامه داره و معلوم نيست تا کي ادامه پيدا کنه. خلاصه اينکه بالاخره معلومم نيست کدوم يکي بتونه اون يکي رو از راه بدر کنه، که البته من حدس ميزنم آخرش يا هيچکدوم يا هر دو!
ولي خب به هر حال من خيلي دوست داشتم اين بحث رو بذارم اينجا چون
۱- کلي زحمتشو کشيديم بابا! حيفه، يه جا ثبت نشه.
۲- خيرش به ملت هم برسه.
۳- اين سيستم نظرخواهي به يه دردي بخوره.

خلاصه اين طوري که هر دفعه يه ايميل از يه طرف رو، سُر و مُر و گنده، ميذارم اينجا. اين اولين ايميله (فردا هم جواب بنده بهش):

«دوست عزيز سلام:

تصادفا مطلبي كه راجع به دين و مطلق بودن آن آورده بوديد را ديدم و چون تاكيد به نظريه دادن داشتيد نظرم را ميگويم. به نظر من آنهايي كه نطريه مطلق بودن را به دين اطلاق مي نمايند سه دسته اند:

1- افراد فرصت طلب دنيادوست كه با عنوان دين در قرون و عرصه هاي مختلف بر مردم حكومت كرده اند و آنها را با اين نظريه و تحريف در اديان به نفع خود فريب داده اند.

2- مردم جاهل كه اين مردم از ابتداي تولد دين را از والدين خود به ارث برده اند و بر روي آن تحقيق ننموده اند حال اين تحقيق يا از عدم احساس نياز بوده است يا از تنبلي كه به همان چيزي كه دارند راضي هستند و زحمت تحقيق و كشف به خود نمي دهند و جالب است كه دسته اول فقط بر اين دسته مي توانند حكومت نمايند.

3- گروهي كه با تحقيق و مطالعه و كشف و نگرش در طبيعت و ماوراي آن به جهان بيني رسيده اند و با توجه به آن ديني را انتخاب نموده اند كه ايدئولوژي آن بر طبق جهان بيني
آنها مي باشد.

مكاتب مختلفي در سراسر جهان هر روز بوجود مي آيند و از بين مي روند.بعنوان مثال گروهي پيدا ميشود كه همه دنيا را در سكس و شهوتراني ميبيند يعني جهان بيني انها اينست و بر اساس آن مكتبي را بوجود مي آورند كه بتوانند به انتظارات خود در آن برسند. و در اين مكتب خود را مطلق ميدانند و اگر با آنها بحث نمائيد ميبينيد كه تمامي مكاتب را باطل ميدانند و خود را فوق آنها ميپندارند. ولي آيا ميتوان گفت كه هر كسي كه تحقيق نموده و به مكتب و ديني گرايش پيدا نموده است راه درستي را پيموده و به خطا نرفته است؟
در مورد اينكه گفته بوديد بايد به پيروان و جوامع هر دين مراجعه كنيم تا بفهميم كه درست است يا خير بايد بگويم كه نظرتان درست است اما بايد يك مسئله ديگر لحاظ شود و آن اينكه به جوامعي بايد مراجعه كنيم كه قوانين ديني آن جامعه كاملا در آنها پياده سازي شده باشد و نتيجه آن مشخص شود. نه اينكه به تحريفات و خرافات به نام دين عمل شود و نتيجه عكس كه بدست آمد بگوئيم آن دين مشكل دارد:
اسلام به ذات خود ندارد عيبي
هر عيب كه هست از مسلماني ماست

اما نكات ديگري را نيز بايد بيفزايم:
اسلام و منبع آن يعني قرآن، خود را مطلق ميداند اما با اين تفاوت كه هميشه تاكيد داشته بر اينكه اصول دين تحقيقي است و تقليدي نيست. اين يعني اينكه هميشه براي تحقيق ديني و استدلال و برهان جايگاه ويژه اي قائل شده و از آن طرف اطمينان ميدهد كه هر عقل سليم پژوهشگري كه بدنبال حقيقت است عاقبت اين دين را محكم ترين و با استدلال ترين خواهد يافت.كه بهترين دليل آن آيات شريفه:

« قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله و لو كان باضهم لبعض ظهيرا » - اي پيامبر بگو هر گاه انس و جن متفق شوند كه مانند اين كتابي بياورند هرگز نتوانند گر چه پشتيبان همديگر باشند.

« ام يقولون افتريه قل فاتوا بعشر صور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله » - آيا كافران مي گويند اين قرآن ، ساخته تو است كه به خدا نسبت داده اي بگو شما هم با كمك هر كسي كه بخواهيد ، به غير از خدا ده سوره مثل آن را بياوريد اگر راستگو هستيد پس هر گاه كافران جواب ندادند پس يقين بدانيد كه اين قرآن به علم خدا نازل شده است .

« و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فاتوا بسوره من مثله وادعوا شهدائكم من دون الله ان كنتم صادقين » - اگر شما نسبت به آنچه بر بنده خود فرو فرستاديم در شك ايد پس
شما هم يك سوره بمانند آن بياوريد و كمك بگيريد از آنها كه حاضرند به غير از خدا ، اگر راستگو هستيد.

ولي اينكه بدبختي ما مسلمانان از كجا شروع شده است را امام حسين(ع) در حديثي هر انچه شرط بلاغ است با ما ميگويد: مردم بنده دنيايند، دين را تا آنجا ميخواهند كه دنيايشان را برآورده كند.

از اينكه سرتان را درد آوردم ببخشيد كه خودتان گفته بوديد نظر بدهيد.»


فردام جواب بنده رو بخونين.



٭
........................................................................................

Saturday, June 01, 2002

بحث علمي

امشب با بچه ها بساط BBQ داشتيم. جاتون خالي! فقط يه سوال احمقانه هنگام خوردن مطرح شد که کلي هم سرش خنديديم ولي آخرش نفهميديم چيه جوابش:

ميدونيم مرغداريها به صورت ماشيني از تخم مرغ، مرغ گوشتي پرورش ميدن. در ضمن اينم ميدونيم که اصولا بايد ۵۰ درصد احتمال واسه اين وجود داشته باشه که تخم مرغ تبديل به خروس بشه نه مرغ. ولي اصولا گوشت خروس با مرغ فرق ميکنه، نه!؟ تازه تو اين فيلمهايي هم که از مرغداريها نشون ميدن ظاهرا همه مرغن نه خروس! خلاصه اينکه اينا چه جوري اينهمه خروس بدبخت رو قبل از به دنيا اومدن از دم تيغ رد ميکنن؟؟
٭
........................................................................................

Older Posts