جين جين |
Saturday, January 07, 2006
●
Wednesday, January 05, 2005
1:03 AM ٭ ........................................................................................
● چون جین جین نمی نویسه و من دلم می خواد که اون بنویسه اینجا
Wednesday, April 14, 2004
تولدش و رسما تبریک می گم. تولدت مبارک اینم هندونه بابا بنویس دیگه. 7:11 AM ٭ ........................................................................................
●
Sunday, April 04, 2004
مثل مرگ. میدونی میاد اما نمیدونی چه وقت. پس راهش اینه که خونسرد صورت مساله رو پاک کنی. یعنی با اینکه میدونی فرض کنی که نمیمیری. فقط اینطوریه که میتونی سر فرصت از زندگیت لذت ببری. هول هولکی نمیشه. خوبی زندگی تو غیر قابل پیش بینی بودنشه. لذت اتفاقات غیر قابل پیش بینیشه. ریسک کردنه. کس خلیاشه. اگه بخوای واس خودت برنامه ریزی کنی و قابل پیش بینی اش کنی. گیریم تا حدودی موفق هم باشی. ریدی تو زندگیت. چمیدونم مثلا یکی که میچسبه به یه کار ثابت و توش پیر میشه، لذت چندانی از زندگیش نمیبره. یعنی به نظر من دیگه زندگی نمیکنه، این زندگیه که میکنتش. حالا همین مرگش تا وقتی که زمانش معلوم نیست چیز جالبیه. در نظر بگیر بهت خبر بدن که تا 3 ماه دیگه میمیری. پدرت درومده. چون تکلیفت روشنه. 3 ماه وقت داری که مجبوری با یه برنامه ریزی فشرده حداکثر استفاده رو از زندگیت میکنی. میشه خرخونی شب امتحان. اینکه میمیری مهم نیست ها. اینو که به هر حال میدونستی. تازه خودش کلی نکات غیر قابل پیش بینی و جالب توش داره! اما اینکه زمانش پیش بینی شده است کثافت میزنه به تمام زندگیت... از همه بدتر فکرشه که میاد و ولت نمیکنه. حالا داستان ماست. وقتی فهمیدم یه جورایی بغض گلومو گرفت. تا وقتی تکلیف رفتنم مشخص نبود داشتم از زندگی اینجام نهایت لذت رو میبردم. اصلا برعکس بقیه که برای من پرپر میزدن برام مهم نبود، نه اومدنش نه زمانش. اما الان که بالاخره ویزاهه اومده و معلومه که تا یکی دو ماه دیگه باید برم، اصلا حال خوشی ندارم. درست مثل مرگ.. از همه بدتر این فکرشه که میادو ولت نمیکنه. 4:40 PM ٭ ........................................................................................
● ارّاب خودم سامبولی بلیکم...
Wednesday, March 17, 2004
والا عرض شود که خیر کله کچلم، نبودم این 14 روز رو... گرچه اگر بودم هم معلوم نبود غلطی بکنم. ولی خب غرض فقط اینکه میخوام تشکر کنم از همهء بچه هایی که این مدت با ایمیل و آف لاین و کامنت و کارت و چماق و دست بیل عید رو بهم تبریک گفتن. خلاصه از شرمندگی همه شاشبند شدم رفت. چاکر همه هم هستم... حالا اینو علی الحساب داشته باشین. اگه یه کم وقت کنم و این کون هم رضایت بده خیلی چیزا دارم واس نوشتن. فعلن زت. 7:04 PM ٭ ........................................................................................
● در تنهایی لحظه ها... من، چشم در چشم شب... صدای کوبیده شدن میخهای تابوتِ ابدیت را عاشق میشوم!
Friday, March 12, 2004
9:43 AM ٭ ........................................................................................
●
جای 30بیل هام گل میکارم... توی موهات میذارم... 6:53 PM ٭ ........................................................................................
● راستی تا یادم نرفته: من یک «si کُرُن» هستم.
Tuesday, March 02, 2004
6:52 PM ٭ ........................................................................................
● من لوبیا نمیخوام... من گاوم رو میخوام!
6:40 AM ٭ ........................................................................................
|